پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۱

دیشب تا صبح سلولهای عصبیم ( همون نورن؟) به همدیگه لگد می زدن در نتیجه من تقریبا نخوابیدم! صبح دیدم چاره اش فقط ورزشه ، یک ساعت شنا کردم بعدش کلاسmatlab وبعد هم پیاده روی از میدون فردوسی تا میدون ولیعصر، فکر کنم با این همه فعالیت دیگه امشب بتونم بخوابم!
امروز میشه گفت خوش شانس هم بودم از آب که اومدم بیرون نتونستم راه برم پام گرفته بود، شانس آوردم تو آب نگرفت!

چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۱

وقتی با دوستات حرف میزنی گاهی اوقات چیزای جالبی کشف میکنی مثل تناقض توی افکار و حرفهای خودت، داشتم به یه دوست میگفتم که اگه بقیه ببینن چی فکر میکنن که یهو دیدم ا مگه من همونی نبودم که میگفتم حرف دیگران برام مهم نیست، پس چی شد؟!!! بعد که کمی فکر کردم همه چی حل شد، دیگه برام مهم نیست!

بارون امروز عالی بود ، هوای خنک... بادددددددددددد ...بوی خاک خیس....آسمون ابری.... یه ذهن شلوغ که کمی آرامش پیدا کرد.

No one gets out of here alive
only the strong survive!
یه موقعی می خواستم اینجا موسیقی داشته باشه ولی الان دیگه نه، ساکت باشه بهتره ، دلم می خواد اینجا صدای کلمات رو بشنوید .
از وقتی دمیان رو خوندم هرمان هسه هم رفت تو لیست نویسنده هایی که دوست دارم چند تا دیگه از کتاباش رو هم امتحان کنم کسی پیشنهادی نداره؟





سه‌شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۱

امروز بعد از مدتها تو تهران یه خانوم رو با روبنده تو خیابون دیدم! خیلی وقت بود از این صحنه ها ندیده بودم در واقع بیشتر تو بندر عباس اونم n سال پیش از این چیزا دیده بودم، دلم براش سوخت خیلی بده که آدم دنیا رو از پشت یه تور سیاه ببینه! راستی به نظر شما دنیا از اون پشت چه شکلیه؟ میشه روشن و زیبا دیدش یا فقط سیاهه؟!
یه حس جدید و کمی عجیب در واقع غیر منطقی ، اصلا کی گفته که همه چی باید منطقی باشه یا همه جور حسی با عقل جور در بیاد؟ بهاره راست میگفت این حس جدید مثل یه آینه است یه آینه قدی بزرگ، فقط میدونید اگه یه مدت چهارزانو جلو آینه بشینید و توش زل بزنید چی میشه؟ !

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۱

امروز که باهاش صحبت می کردم متوجه شدم افکارش تو این چند وقته چقدر خشن شدن، وقتی حرف می زد سردم شد، نوک انگشتام یخ زده بودن...... چی میشه که یه نفر اینطوری میشه ( اونم یه زن)، چه بلایی سرش اومده که انقدر.......؟؟؟ من هنوز سردمه.
راستی سمن جون تولدت کلی مبارک!

پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۱


far but still seems to be real!
دلم گرفته!!!!!

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۱

خیلی چیزا هست که می خوام اینجا بنویسم ولی وقت نمیشه سرم خیلی شلوغ شده، زندگی رفته رو دور تند!!!
دیروز سر کلاس زبان یه اتفاق بامزه افتاد ، سر جلسهspeaking دوتا عکس به هرکدوممون دادن تا دو دقیقه راجع بهش صحبت کنیم باید عکسها رو مقایسه می کردیم و کمی هم از خودمون داستان می ساختیم! دوست من یه نگاهی به عکسش انداخت و گفت که هیچی به ذهنش نمیرسه ، یکی از اونا عکس یه بچه کوچولو بود که داشت تو گوش یه آقایی یه چیزی میگفت و اون یکی هم عکس یه خانومی بود که تو باجه تلفن داشت صحبت می کرد و دو نفر هم بیرون باجه ایستاده بودن..... من یه ناهی به عکسها انداختم و به دوستم گفتم کاری نداره که برو بگو یکیشون ارتباط مستقیمه و اون یکی غیر مستقیم ، اون تلفنه به سیم و کابل و شبکه احتیاج داره، تکنولوژی و از این حرفا ولی اون یکی راحت و مستقیمه و خلاصه کلی از این چیزا سر هم کردیم و دوستم هم رفت و همه را گفت بعد استاد کمی چپ چپنگاش کرد و گفت خوب البته این چیزایی که گفتی درسته ایده کلی این عکسها ارتباطات است ولی بیشتر منظورش این بوده که تو ارتباط مستقیم آدما واسه هم وقت میذارن و وقت بقیه رو تلف نمی کنن ولی اون خانومه که تو باجه تلفن ایستاده همه رو معطل کرده و اون دو تا دارن خانومه رو چپ چپ نگاه می کنن!!!!
بعدش دوتایی کلی خندیدیم ، فهمیدم این پنجره ای که رو به دنیا باز کردم دور و برش پر از سیم و کابل شده باید یه فکری براش بکنم و یه نتیجه دیگه اینکه من همون مخابراتی بشم بهتره!!!!!




برای این یه دیواری که باقی مونده یه پنجره ساختم ، اون چیزایی که پشت دیوارن به هوای تازه احتیاج داشتن منم گذاشتم هوا بخورن، هوای تازه و خنک!!!!!

چندروز پیش با یکی از بچه های هم ورودی نشستیم تا تمرینهامونو حل کنیم از اون دخترهایی که زیاد نمیبینیشون و خیلی حضور ندارن ،هم فکری جالبی بود ، جالب و مفید! بعدش کمی با هم صحبت کردیم از این ناراحت بود که چرا آدما از هم دورن و میگفت که با هم ورودیهاش زیاد آشنا نیست از حرفاش فهمیدم که فکر میکنه دیگران نمیتونن درکش کنن و به خاطر همین هم با بقیه فاصله گرفته در واقع تا جایی که متوجه شدم تو شرایطی بود که من پارسال این موقعها داشتم ، من تجربه خودمو براش نگفتم فقط نتایجش رو بهش گفتم ، گفتم که اینطوری از روی ضاهر آدما درباره اونا قضاوت نکنه و از دور نگه که اینا منونمیفهمن ، اگه به اطرافیانمون فرصت بدیم اکثرشون ما رو میفهمن مخصوصا اگه هم سنهای خودمون باشن ، ممکنه ظاهرشون با ما فرق داشته باشه ولی اینطوریا هم نیست که خیلی با ما فاصله داشته باشن. جالب بود میگفت که تاحالا بیشتر اون حرف زده وبقیه فقط گوش کردن ، حالا میخواد یه مدت گوش کنه و بقیه حرف بزنن ولی اکثر آدمایی که دور و برش هستن فقط گوش میکنن و هیچی نمیگن، دقیقا برعکس من بود!!! منتا پارسال فقط گوش کرده بودم اگر هم حرف زده بودم کوتاه و مختصر، بعدش به مدت من حرف زدم و بقیه گوش کردن حالا هم به تعادل رسیدم ولی این دوستم هنوز نرسیده بود، امیدوارم زودتر بتونه همه چیز رو به تعادل برسونه. ترس از فهمیده نشدن دیوار بلندیه خراب کردنش هم خیلی آسون نیست ولی وقتی خرابش کردی هم دنیا رو بهتر میبینی هم خودتو وهم بقیه آدما رو.
هر آدمی یه دنیای جدیده، من کمی از یه دنیای جدید رو کشف کردم اونم به بهانه حل تمرین!!!!



دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۱

چند وقته یه گوله انرژیم ، خوشحال و در حال پرواز! :)
بعضعها پشت سر و صداهاشون پنهان میشن بعضیها هم پشت سکوتشون ... تو کجا رفتی هان؟ کجایی از کدوم دیوارها دورت ساختی؟ بیا بیرون دلم برات تنگ می شه ها!

شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۱

برای یار دبیرستانی:
خسته ای نه؟ می دونم که از این فرهنگ غلط و از این همه رسم و رسوم پر از خرافات و اشتباه خسته شدی، منم از دیدن این چیزا خسته شدم منم مثل تو تعجب میکنم وقتی میبینم حتی آدمای تحصیلکرده این مملکت تو همه اشتباه غرق شدن، تعجب می کنم وقتی میبینم حتی مادر پدرهای خودمون هم تو این فرهنگ غرق شدن. میدونی نگرانم ، نگران تو، خودم ، جامعه حلال قویه خیلی قوی ولی آیا ما انقدر قوی هستیم که توش حل نشیم؟ تو رو نمیدونم ولی من اصلا از خودم مطمئن نیستم ، آخه بزرگترهای ما هم قوی بودن اونها هم هم سن ما که بودن تغییر می خواستن اونا هم.......... الان تعداد خیلی کمیشون هستن که هنوز حل نشدن بقیه اما............ نمی دونم اصلا نمیدونم ماها می تونیم یا نه فقط امیدوارم یادمون نره که یه موقعی نگران حل شدن بودیم!
درد بزرگیه وقتی میبینی با یه کلمه سه حرفی خیلی از پایه های این آدم بزرگها را می لرزونی، آره با یه چرا بدجوری تکونشون می دی چون هیچ جوابی براش ندارن، تازه گاهی اوقات اگه دیدی که با چرا بعضی از پایه ها میلرزند باید خوشحال هم بشی چون بعضیهاشون انقدر به بی دلیلی عادت کردن که دیگه با هیچی نمیشه تکونشون داد، با هیچی…………. دیگه نمی دونم چی کار میشه کرد چند وقته که هیچی نمیدونم تبدیل شدم به یه علامت سوال بزرگ از هیچ نقطه ای هم خبری نیست فقط گاهی چند تا علامت تعجب این دور و برها میبینم، فقط بیا یه کاری کنیم، بیا طوری زندگی کنیم ، طوری ستونها را بسازیم که فردا با یه چرا همه چی نلرزه و بدتر از اون فرو نریزه………………

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۱

تا پارسال کلی دیوار دور و برم داشتم فقط به یه نفر اجازه داده بودم از بیشتر اون دیوارها رد بشه فقط یار دبیرستانی....... پارسال همین موقعها بود که تصمیم گرفتم دیوارها رو خراب کنم، بیشترشون رو خراب کردم ( همشونو نه!) یکی از دیوارها سر جاش مونده یه چندوقتیه که خیلی میبینمش، خودم نمی خوام که بره کنار، نه سر جاش باشه بهتره! فعلا هم داره یه اتفاقاتی می افته که به محدوده همون دیوار کذایی مربوط میشه در نتیجه اینجا چیزی ازش نمی نویسم فقط ممکنه گاهی رد پاشو ببینید. کمی مشکوک شدم نه؟!!!!!!




پس من درست فهمیده بودم، توهم.............؟؟؟!!!





عشق به قدرت معنوی و دانش حسی است که در هر جامعه متعلق به روح انسانهاست و انسان پیش از هر چیز دیگر با همین خاصیت مشخص می شود و یکی از ارزشمندترین چیزهایی است که باید هرچه بیشتر پرورش و گسترش پیدا کند.
از کتاب میراث انیشتین، وحدت فضا و زمان
تابستون که وقت داشتم حوصله کتاب ضخیم نداشتم و کتاب ارباب حلقه ها رو نخوندم الان هم که حوصله همه جور کتابی رو دارم وقت ندارم که این کتاب رو بخونم !!!!

گاهی اوقات خیلی سرت شلوغ می شه ، هی میدوی اینور اونور، هی عجله داری ، کمی که گذشت یه کم سرعتت رو کم میکنی ، یه نفس عمیق میکشی بعد یهو یاد اونایی می افتی که خیلی دوستشون داری ولی تو این چند وقته فقط از کنارشون گذشتی ..... دلم برای چند نفر خیلی تنگ شده!!!!


بالاخره موفق شدم، این پایین رو ببینید!!!!! یوهوووووووووووووو......

جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۱

از دیشب تا حالا دچار یه حس عجیبی شدم... چه حسی؟! نمی دونم با کلمات چه جوری میشه بیانش کرد...آها همون حسی که وقتی خبر نامزدی نزدیکترین دوستتون را می شنوید بهتون دست میده! پارسال یه بار بهم گفت روزیکه خبر عروسی خودشو بشنوه از تعجب شاخ در میاره ، اون که هنوز شاخ در نیاورده ولی من کم کم رو سرم داره یه چیزایی سبز می شه فکر کنم شاخ باشه!!!!!!!! بهر حال خانوم خانوما نامزدیتون مبارک، امیدوارم هر دو همیشه شاد شاد شاد باشید.:)
اما من هنوز باورم نمیشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چهارشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۱

اگه به کارهای نرم افزاری علاقه دارید روی سایتMIT در قسمت opencourseware- electrical engineering یه کلاس مجانی هست که می تونید از امکاناتش استفاده کنید.
راستی می دونید دو هفته دندون درد یعنی چی؟!
امروز با یه فوق لیسانس الکترونیک صحبت می کردم ، خودش یه موقعی شاگرد اول دانشگاه شیراز بوده می گفت تقریبا سر هیچ کلاسی نمی رفته چون اون چیزی که استادها تو کلاس درس میدادن هیچ ربطی به علم نداشته و پرت وپلا بوده! ازم پرسید چه گرایشی می خوای بری منم گفتم مخابرات ، حدودا نیم ساعت یا بیشتر با من بحث کرد تا منو قانع کنه برم الکترونیک یا کنترل ، گفت برای فارغ التحصیلای مخابرات هیچ جا کار نیست اصلا ابزار کارشون تو ایران نیست تا بتونن کار کنن ، گفت شماها دیدتون راجع به گرایشهای مختلف دیدیه که تودانشگاه به دست آوردین بدون اینکه بدونین دقیقا اون بیرون تو این جامعه چه خبره.خلاصه خیلی راحت گفت که با به عنوان مهندس مخابرات فردا هیچ کاری تو این جامعه پیدا نمی کنی ( یا کار خیلی کمه) یا اگرم کاری باشه تو شرکت مخابرات یا صدا و سیماست، گفت خودش یه موقعی تو مرکز تحقیقات مخابرات کار می کرده و اینکه اون جا هم اصلا جای خوبی نیست! صحبتاش منو یاد یه موضوعی انداخت ، دوم دبیرستان که بودم دلم می خواست ریاضی محض بخونم سوم که بودم تصمیم داشتم فیزیک بخونم سال آخر هم که دیدم با ریاضی یا فیزیک تو ایران نمی تونم کاری بکنم اومدم سراغ برق، یعنی در واقع اون موقع هم به خاطر در نظر گرفتن شرایط جامعه و اینکه دلم می خواستم کار عملی انجام بدم اومدم سراغ رشته ای که به اون علایق قبلی بیشتر مربوط باشه ، حالا هم به خاطر همون دلایل قبلی از یه علاقه دیگه بگذرم؟! هنوز نمی دونم ، باید بیشتر تحقیق کنم ولی هیچ دلم نمی خواد این کار را انجام بدم! از وقتی اومدیم خونه رفتم تو فکر اگه واقعا انقدر فرصتهای شغلی مخابرات کم باشن....؟!!! فکر کنم باید با چند تا مهندس مخابرات شاغل صحبت کنم. شماها سراغ ندارین؟
(این جریان مال شنبه بود!)

سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۱

تبلیغ!
یکی از دوستای خوب وب لاگ زده، نوشته هاشو دوست دارم ، حتما بهش سر بزنید! ( آدم باید دوستاشو تحویل بگیره دیگه!) اینم لینکش
یه میل باکس پر، چند تا off line ، احوالپرسیهای دوستانه، چند تا هم e card ... همه اینا یعنی درسته که تنها هستی اما تنهای تنها نیستی.
امروز خیلی خوب بودم ، روز جهانی کودک بود دیگه!!!!

جمعه، مهر ۱۲، ۱۳۸۱

یه مطلبی اون پایین نوشته بودم راجع به بعضی شغلها و روح وجسم واین حرفا، اونو زیاد جدی نگیرید، از اساس مشکل داره!!!!
یه سوالی را می خواستم جواب بدم فکر کنم سوال این بود:
What separates a human soul and a human body?
هیچ چیز، در واقع مرزی وجود نداره که بتونیم بگیم انسان تا اینجا جسمه و از اینجا به بعد روح، مثل دو چیز چیز که در هم حل شده باشند.
این مطلب را هم مریم برام گذاشته بود دوست داشتم شماها هم بخونید:
خداوند عشق محض بود وفرشتگان تسلیم و سر به استان.و خدا ندا داد:کجاست نیازی که مرا فریاد کند و عاشقی که معشوق ما باشد.انگاه تو را خلق نمود که نه جسم محض باشی چون نبات و نه روح ناب چون ملک.تو ان دردانه ای که روحت عاشق است و جسمت ابزار نیازکه چون برای یکی شدن امدی دست خواهی که در اغوش بگیری .پا خواهی که از پیش روان گردی و چشم که در هر نظر بینیش و لب که ثناگوی رویش باشی و گوش که نجوای پر مهرش شنوی و انگاه یگانه ترینت را بیابی و طریق عشق بیاموزی و بیاموزانی و از عشق بار گیری و پر ثمر گردی و افتاده و صبور و گاه رفتن طعم فراق بچشانی و هجر دلدار به یاد اری و بسوی ان یار بشتابی.

پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۱

امروز آدرس اینجا را به یه دوست دبیرستانی دیگه هم دادم اینم برای دوستای دبیرستانی که آدرس اینجا را دارند:
شاید از خوندن مطالب اینجا تعجب کنید ،طبیعیه چون من اون دختر دبیرستانی را که شما میشناختید( به قول خودتون شاد و پر انرژی و پر اعتماد به نفس!) خیلی وقته که گم کردم ،وقتی متوجه شدم خیلی دنبالش گشتم ولی نتونستم پیداش کنم ، هنوز گاهی سایه اش را این دور و برها میبینم ولی خودشو نه، فکر نکنم دیگه برگرده...... به هر حال خوش اومدید :)

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۱

THE SECRETARY-GENERAL
---
MESSAGE ON THE OCCASION OF WORLD SPACE WEEK
4-10 October 2001



The theme for this year's observance of World Space Week, "Inspiration from Space," celebrates the many ways in which space has improved our lives by sparking creativity in the arts and sciences.

Space is a part of the world's cultural heritage. It has inspired generations of artists, poets, scientists and musicians. Throughout history, societies have admired and searched for meaning in the same night sky.

Indeed, space exploration can help bring cultures together. Manned space missions today are rarely top-secret national projects. Much more common are international crews, with members from a variety of backgrounds. Crews live together in cramped and challenging conditions for months, sharing experiences, customs and, above all, the enthusiasm for space that brought them together in the first place. Their missions capture the imaginations not only of their native lands, but of people around the world.

Space is also helping us to address some of today's most urgent problems. Space technology has produced tools that are transforming weather forecasting, environmental protection, humanitarian assistance, education, medicine, agriculture and a wide range of other activities. And of course, a fascination with space leads many young people to pursue careers in science and technology, helping developing countries in particular to build up their human resources, improve their technological base and enhance their prospects for development.

World Space Week is an occasion to be inspired anew by the wonders of outer space -- and to rededicate ourselves to sharing those inspirations and discoveries with all humanity.
national space society
بعد از یه عمر رفتم دندان پزشک ، اونم چه دکتری تمام وقت حواسش به فوتبال بود حتی وقتی ایران گل اول رو زد پاشد رفت تو سالن تا گل را ببیند! بعضی از این دکترها هم شاهکارند!!!!!
امروز یکی از بچه ها ناراحت بود تو خلا گیر کرده بود و نمی خواست خلا را با چیزی جز اکسیژن پر کنه، اونم مثل من معتقده که خلا از دی اکسید کربن بهتره.........
کمی هم از استادها:
استاد میدان امواج موجود جالبیه سر کلاس داشت موج درس می داد گفت موج یعنی حرکت، تکاپو یعنی جوانی! فکر کنم واسه همینه که تخصص موج گرفته، روحیه اش واقعا جوونه! جلسه اول هم که سعی کرد این بیت را بگه البته آخرش مصراع اول و دوم را جابجا خوند:
ما زنده به آنیم که آرام نمانیم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
یکی از استادها هم که با کمال اعتماد به نفس میگفت که حافظ و سعدی رو تو خواب دیده و حافظ بهش گفته مرحبا بر تو ای فلانی، حقا که ما باید پا شیم و تو بیای اینجا جای ما!!! حالا خوبه اینجا دانشکده برقه اگه دانشکده ادبیات بود این استاد گرامی چی می گفت؟!!! خدا بعضی از این استادها رو شفا بده!!