چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۳

آسمون چقدر شاکیه امشب، چه سروصدایی راه انداخته!
only a dream
all in your head
only some words
somebody said........

یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۳

خوزستان
برای اولین بار بود که آبادان و خرمشهر را می دیدم، ویران اما سبز، دلم برای مردمش سوخت، بهای اختلافات و اشتباهات را همیشه عده ای بیشتر از دیگران می پردازند. روی دیوار بعضی خونه ها هنوز جای ترکش و گلوله بود، می گفتند بریم از زیباترین مناطق آبادان بوده، هنوز هم بهتر از بقیه شهر بود اما قابل مقایسه با تعریفهای گذشته نبود. نمی دونستم عراق انقدر نزدیک است، در جاده ساحلی آبادان که می رفتیم ، همکار پدرم گفت اونور رودخونه را میبینی؟ عراق است! اینور رود ما بودیم و اونور عراق! از اهواز به طرف آبادان که می رفتیم، تو جاده یک تانک زنگ زده و قدیمی بود، راهنمای ما ( همکار پدرم) گفت تانک عراقیها بوده که نتونستند برش گردونند، بعد از جنگ به عنوان یادگاری اینجا مونده! می گفت موقع جنگ بعد از اینکه خرمشهر را گرفتند، این جاده را تا 50 ، 60 کیلومتری اهواز گرفته بودند، رد پا و یادگاریهاشون را هم هنوز می شد دید، مثل همون تانک یا پایه های قدیمی دکلهای برقی که انداخته بودند!
هتل کاروانسرای آبادان به طرز عجیبی شلوغ بود، کمی دیر رسیده بودیم، باید از خیر نهار می گذشتیم!
شهیون را هم برای اولین بار بود که می دیدم ، شهیون منطقه ای است بالای دریاچه سد دز، زمین سبز یا شقایقهای قرمز ، گلهای پونه زرد و گلهای وحشی رنگ و وارنگ، واقعا زیبا بود. بالای دریاچه امکاناتی برای قایق سواری بود، بعضیها هم چادر آورده بودند تا شب رو همونجا بمونند، تصمیم گرفتیم سفر بعد چادر ببریم و یک یا چند شب اونجا بمونبم.
رود دز هم که طبق معمول واقعا زیبا بود، بستر رود سنگیه و در نتیجه آب رود برعکس کارون کاملا زلاله.
تو جاده های خوزستان ، کنار باغها از عطر شکوفه های نارنج ( فاش) مست میشی، این موقع سال اونجا هوا معطره، گفتم که بهار ( مخصوصا نوروز) خوزستان چیز دیگریست!

شیراز
خیلی شلوغ بود! توریستها بیشتر به قسمتهای اصلی مکانها علاقه دارند، مثل ساختمان و حوض باغ ارم یا آرامگاه حافظ. خوشبختانه با گوشه کنارها کاری نداشتند، راههای فرعی و گوشه های خلوت و ساکت باغ ارم و حافظیه مال خودم بود! هوا هم بهاری و خوب بود، فالودهء سرای مشیر و باغ ارم خونم کم شده بود که جبران شدند! دوستان سفارش فال حافظ داده بودند که براشون گرفتم، ولی مسوولیتش با خودشونه چون با اون همه جمعیتی که اونجا بود فکر کنم حافظ سرگیجه گرفته بود!

کلا
اگر با لهجه محلی جایی آشنا باشی و بتونی با اون لهجه صحبت کنی ، مردم اون منطقه جور دیگه ای تحویلت می گیرند. مثلا برای نشان دادن راه ممکنه تا سر جاده با ماشین راهنماییت کنن . آشنایی با لهجه های محلی در سفر امتیاز خوبیه.
پلیس راه استان فارس از تمام استانهایی که ازشون رد شدیم فعال تر بودند و تعداد و حضورشون مشخص تر و استان خوزستان از همه کمتر!
در راه خوزستان که بودیم کنار جاده ایستادیم تا چیزی بخوریم، مامان سر صحبت را با یک زن عشایر باز کرد، چادرهاشون اونور جاده روبروی ما بود، اینور جاده تو یک تشت داشت لباس می شست ، خانومه آخرش گفت تشریف بیارین بریم چادر ما!
برگشتم..........بهار خوزستان چیز دیگریست!

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۲

شب سفر، شب شلوغی است!
آمد بهار و شاهد گل گشت یار ما
وزدست رفت بار دگر اختیار ما
یک ره به سوی طره سنبل نظر فکن
کاشفته است ، لیک نه چون روزگار ما

سه‌شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۲


باز هم بهارررررررر.............
فکر نکنم تا قبل از سفر برسم چیزی اینجا بنویسم، پارسال این موقع ها خلاصه ای از سالم را اینجا نوشتم، امسال خیال ندارم این کار را بکنم، خاطرات و نتایج امسالم ورود ممنوعند! خوزستان فکر نکنم به اینترنت دسترسی داشته باشم، تازه اگر هم امکانش باشد، این موقع سال آنجا انقدر زیباست که نمی توان خانه ماند، دلت می خواهد در طبیعت زیبایش گم شوی، بدوی، نفس عمیق بکشی، کمی خستگی این شهر دود آلود را در کنی. شیراز که رسیدیم شاید سری به اینجا زدم، این موقع سال شیراز خیلی شلوغ می شود، در مورد شیراز خودخواهم ، دلم می خواهد خلوت خلوت باشد، فقط برای خودم!
بگذریم نوروز مبارک، بهار پرطراوتی داشته باشید. : )

دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۲

تکنولوژی

بوقققققق ، بوق اول ، هه هه حالا که گوشی را برنمی داره حداقل دو یا سه تا زنگ باید بزنه تا متوجه صداش بشه .....بوققققققققق....بوقققققققق ......بوقققققققق.............بوق پنجم ، حالا داره کیفش را می گرده ولی موبایل تو جیبشه یا برعکس!.......بوققققققق..........بوققققققققق.....بوقققققق...............بوققققققق.................بوق دهم ، گشتن قسمت اصلی کیف تمام شده حالا داره جیبهای کیف را می گرده ولی موبایل هنوز تو جیبشه.........بوققققققق..........بوققققققق..............بوق نمیدونم چندم، اگر پیداش نکنی قطع می شه ها!...........بوققققققققق......بوقققققق....بوققققققق.......بوق n ام ... قطع شد!

شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۲

هوا معطر شده، بوی بهار می آید......
When I was one-and –twenty

When I was one-and -twenty
I heard a wise man say,
“Give crowns and pounds and guineas
But not your heart away;
Give pearls away and rubies
But keep your fancy free.”
But when when I was one-and –twenty
No use to talk to me.

When I was one-and -twenty
I heard him say again,
“ The heart out of the bosom
Was never given in vain;
‘Tis paid with sighs a plenty
And sold for endless rue.”
And I’m two-and-twenty,
And oh, ‘tis true, ‘tis true.
A.E.Housman

سه‌شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۲

گزارش تصویری از روز جهانی زن

دوشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۲

یک روز جالب، شاد و پر خنده، البته به غیر از قسمت پارک لاله اش!
امشب داشتم به برنامه نیمرخ رادیو لندن گوش می کردم، برنامه جالبی است، یاد عکس دخترک 19 ساله ای افتادم که در خانه یکی از آشنایان دیده بودم، دختری 19 ساله با قیافه ساده و روسری که کاملا چهره اش را پوشانده بود، عکسش در یک قاب ساده با یک باند سیاه کوچک بود ، مشابه این عکس را در خانه های بعضی آشناها دیده ام ، همه ظاهری ساده دارند، همه هم با یک توضیح ، اعدامهای سال 60 . بعد یاد صحبت یکی از دوستان افتادم که می گفت ما در ایران جوانی نداریم..................ولی از کسانی که جوانی را ندیدند خوشبخت تریم.......... داستان تلخی است داستان ما و آزادی.
روز جهانی زن
به این مناسبت امروز قرار بود تجمعی در پارک لاله باشد، بعد از ظهر با یکی از دوستان رفتیم پارک لاله ، گفتند تجمع لغو شده ، از قبل حدس زده بودم به آنجا که برسیم همچین خبری را بشنویم، خیلی هم غیر قابل پیش بینی نبود!

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۲

هفته پیش به یک شرکت مکانیکی- برقی سر زدیم، حدود نیم ساعت با مدیر شرکت صحبت کردیم، می گفت موقعی که دانشجو بوده زیاد درس خوانده ( آمریکا درس خوانده بود) ولی وقتی شروع به کار کرده تازه بعضی از درسها را فهمیده ، می گفت دانشجوها تا کاربردهای عملی درسها را موقع خواندن نبینند درس را خوب درک نمی کنند، حرفش نتیجه گیری خیلی تازه یا عجیب و غریبی نبود ولی امروز سر کلاس این نتیجه گیری را خیلی خوب حس کردم. چند روز پیش با یک مهندس مکانیک درباره مسئله ای بحث می کردیم، صحبتهای ما بیشتر شبیه یک جلسه brain storming بود، پیشنهادات عجیب و غریب زیاد دادم، پیشنهادهای او هم دست کمی از من نداشت، بعد از کلی صحبت یکی از پیشنهادهای من به نظرش عملی تر آمد ، خانه که برگشتم فکرم هنوز مشغول مسئله بود، امروز درس کلاس به همان مسئله مربوط می شد، جواب خیلی از سوالاتم را گرفتم ، کلاس ساعت بدی بود، همیشه سر کلاس خواب بودم تقریبا، هیچ وقت مثل امروز با کنجکاوی و کامل به درس گوش نکرده بودم!

شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۲

بازهم هوا خوب شد ........منم که جنبه ندارم........ویروس پیاده روی........

تازگیها برای یک دوست عزیز انقدر دعاهای عجیب غریب کردم که فکر کنم تا حالا روی پرونده ام تو آسمون بک علامت تعجب چاپ کرده باشند، فعلا به خاطر مسائل امنیتی نمی تونم نمونه این دعاهای منحصر به فرد را اینجا بنویسم، شاید بعدا که آبها از آسیاب افتاد برای تقویت روحیه تون این کار را کردم!
چند طبقه؟!
1-
یک روش جیب بری در تاکسیها اینه که وانمود می کنند در خراب شده و راننده به بهانه بستن در جیب کسی را که جلو نشسته می زنه.
تراولهای بابا را از جیبش زدند رفتند باهاش لوازم خونه خریدند، به این می گن دزد خانواده دار!
2-
یک آقاهه پشت چراغ قرمز از یکی از این بچه های گل فروش گل خریده بود، موقع پول دادن که شد چراغ سبز شد ، آقاهه پاشو گذاشت رو گاز رفت یک کم جلوتر، پسره دنبال ماشین دوید و آقاهه ایستاد ( جلوش کمی ترافیک بود) ، پسره که بهش رسید ، آقاهه دوباره رفت جلوتر ، پسره هم باز دوید.... نمی دونم بالاخره چی شد ، چراغ برای ما سبز شد و رفتیم..........
3-
- این دست مبل چنده؟
- این از پوست کرکودیله ، کار اسپانیاست ، قابل نداره ،18 میلیون تومان.
- یعنی گاز هم می گیره؟!

پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۲

دیوانه های دوست داشتنیییییییییییییییی
سر کلاس کدینگ یاد کلاس المپیاد می افتم، همه چیز را اثبات می کنیم، خیلی وقته که درس این مدلی نداشتم، بازهم برهان خلف و تناقض و اینا.

فرض کن وسط سکسکه یکی زنگ بزنه باهات کار داشته باشه، باز خوبه کار جدی و رسمی نبود وگرنه از این هم کمدی تر می شد!
جلسه رسمی بود، من و دوستم داشتیم سوالهامونو می پرسیدیم، آقاهه هم به قول خودش تا جایی که اسرار کاریش اجازه می داد برامون توضیح می داد، آقاهه خیلی پر انرژی بود ، رو صندلی جرقه می زد، منو یاد زبل خان می انداخت، قیافه اش هم شبیه یکی از مجریهای برنامه کودک بود ( عمو پورنگ!) ، خنده ام گرفته بود ، با کلی زحمت سعی می کردم قیافه ام را جدی نگه دارم ، دوست نداشتم جلسه از حالت رسمی دربیاد، یک نگاهی به دوستم انداختم دیدم یک لبخند گنده رو لبشه، از قیافه اش معلوم بود که ممکنه هر لحظه بزنه زیر خنده!
از طرف دانشگاه اینور اونور سر زدن تجربه جالبیه، برخوردهای متنوعی دیدیم ، این هم یک نمونه اش بود!

دوشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۲

زود باش اخمهاتو باز کن، نوبهاره....
:)
I'm not all you wish to be

باز هم قرمز، فیلم مورد علاقه من، قرمز را بیشتر از همه دوست دارم...