شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴

کشتی ها داشتند در افق ناپدید می شدند و من روی ساحل ماندم، در دنیای مسوولیت ها و گازهای آتش زا.

ویکنت دو نیم شده، ایتالو کالوینو

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴

اول وقت
گفت از اول صبح سر کارشون هستن ، اول وقت بهشون سر بزن که کارت سریعتر پیش بره، گفتم ساعت 8 خوبه؟ خندید گفت : ساعت 8 که همه تو ترافیکند دختر خوب ، منظورم 9:30 ، 10 بود!

سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴

The universe does not behave according to our pre-conceived ideas. It continues to surprise us.

Stephen Hawking
سر ولیعصر منتظر تاکسی ایستاده بودم، یک پراید سفید کمی جلوتر ایستاده بود ، مسافرکش بود راننده اش هم یک خانوم میانسال بود با یک قیافه خسته ، اولش نرفتم سوار بشم ، نمی دونم چرا دلم نمی خواست سوار بشم ، حس نا امنی نبود، فکر کنم بیشتر حس غریبی بود، بعد یاد موضوع صحبت با یک آشنا افتادم :
Women empowerment ! با خودم فکر کردم کارم مسخره است، رفتم سوار شدم، مدل رانندگی خانومه شبیه بقیه مسافرکش ها بود، فقط یک کم لطیف تر!

یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴

Nobody succeeds beyond his or her wildest expectations unless he or she begins with some wild expectations.

Ralph Charell, American Author

شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۴

زندگی فعلا اینجوریاست:
Op Amps for Everyone!

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۴

هزار کو گرت سد ره شوند برو
هزار ره گرت از پی درافکنند مایست

این شعر رو بالای جزوه داداشی دیدم، پسر استادمون برای تقویت روحیه شاگردهاش اینو بالای جزوه شون گذاشته بود........ دلم برای استادمون تنگ شد ، روحش شاد.
می دونی کجا نمی خوای بری ، موقع راه رفتن به جای اینکه جلو پاتو نگاه کنی دائم نگاهت به اون طرفه، انقدر ازش می ترسی، متنفری ، وحشت داری که تمام حواست جمع اینه که مسیرت به اونجا ختم نشه، می دونی خوب نیست آدم فقط بدونه کجا نمی خواد بره ، می دونی بالاخره دیر یا زود باید بدونی کجا می خوای بری، می دونی که اگه همینطور ادامه بدی یا تو چاه میفتی یا گم میشی............ می دونی آخرش هم عقربه این قطب نما از جا در می ره و با سر می خوری به دیواری که ازش متنفری!

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

1- گاهی اوقات دلت می خواد سرت رو بکوبی به دیوار!
2- آقاهه یه جوری نگاهمون می کرد ، حس می کردی جمله بعدیش اینه که " شماها از پشت کدوم کوه اومدین؟!"
می خواستم بگم کوه ما خیلی هم از کوه شما دورتر نبوده!
3- وقتی از روی نیمکتهای دانشگاه امیرکبیر بلند می شی انگار تو خاک غلط زدی!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴

I was watching stars.
perfect combination:
terrible day + terrible headache
One day Alice came to a fork in the road and saw a Cheshire cat in a tree.
'Which road do I take?' she asked.
His response was a question: 'Where do you want to go?
''I don't know,' Alice answered.
'Then,' said the cat, 'it doesn't matter.'


-- Lewis Carroll

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

گم میشوند...

قبلا کلمات جایی بین ذهن و زبانم گم می شدند، سعی کردم پیدایشان کنم، خوب که گشتم راهی برایشان پیدا کردم، راهی که به قلمم می رسید. مدتها در دفترم نوشتم، مدتی هم اینجا ، حالا باز هم گم شده اند، این دفعه به هیچ جا نمی رسند! به زبانم که هیچ وقت نمی رسیدند ، به قلمم هم دیگر نمی رسند،دوباره سعی می کنم پیدایشان کنم ولی تا وقتی پیدا نشده اند اینجا همچنان هر از گاهی به روز می شود، تازگیها کمی عکاسی می کنم فتو بلاگم گاهی به روز می شود، ولی نه خیلی بیشتر از اینجا!