جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴

دمپايي رو فرشي
هر روز يک جايي از خونه گم مي شن ، صبح که بيدار مي شم مدتي همراهم هستند بعد از نمي دونم کي ديگه نيستند، فقط وقتيکه روي پنجه پا از روي سنگ سرد رد مي شم تا به فرش برسم فلسفه وجوديشونو مي فهمم ولي بعد دوباره فراموششون مي کنم، هميشه هم آخر شب مامان که منو در حال گشتن مي بينه با اخم به زير يک صندلي يا کنار يک مبل اشاره مي کنه " اونجان! " ، اينجوری آخر شب دوباره پيداشون می کنم !
بعضی فاصله ها رو هيچ جوری نميشه پر کرد، هر چقدر هم سعی کنی فايده نداره .

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۴

کلي Bonjovi ، از صبح تا شب ، مخصوصا اين يکي:

I have walked all alone
On these streets I call home
Streets of hope, streets of fear
Through the sidewalk cracks time disappears
….
So far away from everything you know is true
Something inside that makes you do what you got to do
…..
Up the steps of the church
Through the fields and the dirt
In the dark I have seen
That the sun still shines for the one who believes
So far away So full of doubt and needing proof
Just close your eyes and hear the sounds inside of you
………
گاهي اوقات مي گي کاش اون جمله را يه غريبه گفته بود ، اونوقت مي تونستي با خيال راحت جوابش را بدي ، يا نه ، اصلا لازم نبود حتي جوابش را بدي ، شنيدن اون جمله از يه غريبه انقدر درد نداشت که.......

یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴

يک گوشه دانشگاه يک دکه همه چيز فروشي پيدا کردم !

سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴

Life is a moment in space
ملت ها مي ميرند. سرزمين هاي قديمي خشک و برهوت، يا دچار دگرگوني ديگر مي شوند. انسان سازگار و انعطاف پذير ابزارو فنون خويش را بر مي گيرد و همراه با خاطره ها ، به راه مي افتد. اگر کسب دانش آن خاطره ها را عميق و پهناور ساخته باشد، تمدن نيز با او مهاجرت مي کند و در جايي ديگر خانه مي سازد. در سرزمين جديد نه ناگزير به آغاز از هيچ است و نه بي کمک هاي دوستانه کاري از پيش مي برد ؛ ارتباطات و آمد و رفت ها همانند بند جفتي که به جنين غذا مي رساند ، او را به وطن مادري پيوند مي دهد.

درس هاي تاريخ ، ويل و آريل دورانت

ديده بودم دو تا ماشين موازي با هم حرکت کنند و راننده هاشون با هم صحبت کنند ، دو تا اتوبوس رو تو اين وضع نديده بودم که ديروز ديدم! ديدن هيچ چيز تو خيابانهاي شهرمون غير ممکن نيست.

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

اوضاع ميل باکس من
دو تا اي ميل از آلمان، چند تا عکس از سوئد، چند خط براي دوستي در هند،احوالپرسي از اوني که رفته آمريکا......... داشتم فکر مي کردم تا چند سال ديگه چند تا از دوستام همين نزديکيهان؟!
روزي هم که امتحان تافل دادم با خودم فکر مي کردم چند تا از اين ادمها سال ديگه هنوز ايران هستند؟ خودم تا کي هستم؟

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۴

لزوما پله ها به اونجايی که فکر می کنی نمی رسند!

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

گاهي هنگام تنها قدم زدن در جنگلي در روزي گرم و تابستاني ، جنبش صدها جانور را مي بينيم يا مي شنويم، که پرواز مي کنند، جست و خيز دارند ، مي خزند، در زير زمين پنهان مي شوند. با نزديک شدن ما جانوران وحشت زده مي گريزند، پرندگان پريشان مي گردند، ماهيها در آبگيرها پراکنده مي شوند؛ ناگهان در مي يابيم که ما در اين سياره بي طرف به چه اقليت خطرناکي تعلق داريم و، چنانکه اين سکنه گوناگون نشان مي دهند، براي لحظه اي احساس مي کنيم که در زيستگاه طبيعي ايشان ميهمان ناخوانده ايم.

درس های تاريخ ، ويل و آريل دورانت

انسان سازنده تمدن است ، نه زمين.

درس های تاريخ ، ويل و آريل دورانت

فرض کن سال تولدت را نوشته باشند 1278!