جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

امروز يکي از مهمانهاي محترم که مهندس برق-الکترونيک هم هست مي گفت دانشجوهاي مخابرات سالم وارد دانشگاه مي شن ، رواني ميان بيرون چون درسهاشون خيلي سخته!

چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵

هفته پيش خوزستان بوديم، با اينکه بزرگترها نگران بودند خوشبختانه همه جا امن و امان بود!

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

استادم برام پيک شادي فرستاده، کي اين ايميل را اختراع کرد؟! گاهي اوقات تکنولوژي لج آدم را در مياره!

حول حالنا الي احسن الحال
بازهم بهار، بهار را خيلي دوست دارم.
نوروزتون مبارک :)
مي دونستم که کاراش انجام شده و بالاخره مي ره ولي ديشب که زنگ زد خداحافظي کرد و رفت يه جوري بود، دلم براش تنگ مي شه......

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

تعطيلات شروع شد، بالاخره تونستم يه روز تا 9 صبح بخوابم ، ديگه کم کم وضعيت داشت طوري مي شد که تو منوي رستوران يا کافي شاپ دنبال بالش مي گشتم!

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

يک روز دلگير داشتم، يک کم زياد!

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

امروز از خاله يک سر رسيد هديه گرفتم توش برام نوشته بود:

روز را خورشيد مي سازد، روزگار را ما.

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

من براي ديدن وب سايت زنان ايران بايد از فيلتر شکن استفاده کنم!
حقوق زنان ، حقوق بشر است.
اين را بايد هرروز يادمون باشه نه فقط روز جهاني زن.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

آقاهه و همکارش داشتند ميزهاي پشت سر من را با دريل سوراخ مي کردند و يه ديواره به ميزها وصل مي کردند، صداي دريلشون به کنار، يکيشون معلوم بود اومده کار ياد بگيره ، اون يکي دائم بهش ميگفت حسن دريل را صاف بگير، حسن دريل را صاف بگير....... بعد از نيم ساعت حتي من هم که اسمم حسن نيست و تا حالا هم دريل دستم نگرفتم فهميده بودم که بايد دريل را صاف گرفت!
تازگيها دير به دير اينجا سر ميزنم، دوباره زندگي فشرده شده، سه روز در هفته دانشگاه، سه روز هم سر کار، هفته هم که همش هفت روزه، کاش به جاي هفته ، هشته داشتيم!
پنجشنبه
فرض کن خوش خوابِ مدرسه موشها پنجشنبه بره سر کار، چه شود! بعد از نهار چشمهام باز نمي شد، داشتم فکر مي کردم چرا بالشم تو کوله پشتيم جا نمي شه؟!!!