لبخند
منتظر تاکسی ایستاده بودم، هوا گرم و کثیف بود و من هم اخمو و عصبانی، همینطور که به امید دیدن یک تاکسی خیابان را نگاه می کردم نگاهم با نگاه یک کوچولو گره خورد، دختر کوچولو تو بغل مادرش بود، مادر می خواست از خیابون رد بشه، کوچولو همونطور که من اخمو را نگاه می کرد، لبخند زد، سعی کردم اخمهامو باز کنم، بهش لبخند زدم، شروع کرد به دست تکون دادن، براش دست تکون دادم، تا اونور خیابون داشت برام دست تکون می داد!
شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۳
اين کجاست که نيمی را که "نر" آفريده شده اند امکان خريد و در اختيارگرفتن و به هر کاری واداشتن نيم "ماده " می دهد، و برای آن نيم ديگر انسان، چاره جز خيابانی و برده شدن و يا در اتاق انتظار مرگ نشستن، که در همه حال خودکشی است نمی گذارد. اين تفکر منحط است که موی نيمه ای را برای آن که نيمه ديگر وسوسه نشود پوشيده می خواهد، دريا را برای بستن راه اين سوسه و وسوسه ديوار می کشد، ورزشگاه ها را به روی اين نيمه انسان می بندد و حضور او را در پارک ها و مراکز عمومی تحت نظر می گيرد، اما چندان که از تنش می گذرد و به جان او می رسد، ديگر نه به عرف و عادت و نه به قانون حمايتش نمی کند. در دو راه سرنوشت رهايش می کند که يا خيابانی شود و خود بکشد، يا به سرنوشتی درافتد که جز کشتن ديگری برايش چاره نماند.
بقیه نوشته آقای بهنود را اینجا می تونید بخونید.
بقیه نوشته آقای بهنود را اینجا می تونید بخونید.
جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳
چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳
تو تهران که رفت و آمد کنی کم کم به بعضی صحنه ها عادت می کنی، گل فروش های سر چها راه ها، گداهای کنار خیابان، کوچولوهای آدامس فروش، پیر زنی که در یکی از گوشه های میدان ونک می نشیند، دعوای راننده های فلان خط تاکسی، شلوغی خیابان ولیعصر، ترافیک اتوبان همت، راههای در رو ترافیک فلان خیابان که خودشان به ترافیک دیگری ختم می شوند، شلوغی اتوبوسهای فلان خط، دعوا و عصبانیت راننده ها در ترافیک، قیافه مسوول دکه روزنامه فروشی که هر روز روزنامه ات را از آنجا می خری، قیافه های درهم و غرق در فکر رهگذران ، آرایشهای عجیب و غریب بعضی خانمها .... گاهی هم تغییراتی در این صحنه ها می بینی، اما فقط گاهی...مثل کوچولویی که روی پل عابر پیاده در گوشه ای چهار زانو نشسته، ترازویی جلو اوست، دختر کوچولو لباس مدرسه پوشیده، حواسش به تو نیست، به هیچ رهگذری نیست، کتابی کنار ترازو و دفتری روی پایش گذاشته ، تند تند دارد مشق می نویسد.این تغییرات زیاد نیستند، نه اشتباه نکن همه صحنه ها هم اینگونه نیستند، مثل تختهای دربند، هوای عالی و صدای باد، یا مثلا جایی وسط پارک جمشیدیه، تئاتر شهر،سینما فرهنگ... .....زندگی در شهرمان آنقدرها هم سخت نیست، فقط کافی است قانون جنگل را بدانی، جنگلی که باشی زیاد سخت نمی گذرد.....
خوب که شهرم را تماشا می کنم احساسی شبیه همراه یک بیمار دارم........." دکتر بیمار ما زنده می ماند؟ "
" دکتر ! دکتر امید بهبودی هست؟" ،" دکتر تا کی با این وضع زنده می ماند؟؟"
خوب که شهرم را تماشا می کنم احساسی شبیه همراه یک بیمار دارم........." دکتر بیمار ما زنده می ماند؟ "
" دکتر ! دکتر امید بهبودی هست؟" ،" دکتر تا کی با این وضع زنده می ماند؟؟"
دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۳
جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۳
چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۳
To dream the impossible dream
To fight the unbeatable foe
To bear with unbearable sorrow
To run where the brave dare not go
To right the unrightable wrong
To love pure and chaste from afat
To try when your arms are too weary
To reach the unreachable star
This is my quest to follow that star
No matter how hopeless, no matter how far.....
ماراتن تمام شد، من هنوز زنده ام!
خوابهای شیرین
خواب 1:
در ورودی یک شیکه عصبی ایستاده بودم، تابع فعالیتش را از آنجا نمی تونستم ببینم، روی پنجه پا بلند شده بودم سعی می کردم ببینم تابعش چیه!
خواب 2:
چند تا از قضایا و فرمولهای مهم کدینگ دنبالم می دویدند، من بدو اونا بدو....!
نظریات فوتبالی
دوست ندارم دوازه بانها خوب باشند، خوب و آماده که باشند کسی نمی تونه گل بزنه، حوصله تماشاگرها سر می ره!
خوابهای شیرین
خواب 1:
در ورودی یک شیکه عصبی ایستاده بودم، تابع فعالیتش را از آنجا نمی تونستم ببینم، روی پنجه پا بلند شده بودم سعی می کردم ببینم تابعش چیه!
خواب 2:
چند تا از قضایا و فرمولهای مهم کدینگ دنبالم می دویدند، من بدو اونا بدو....!
نظریات فوتبالی
دوست ندارم دوازه بانها خوب باشند، خوب و آماده که باشند کسی نمی تونه گل بزنه، حوصله تماشاگرها سر می ره!
یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳
چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۳
سهشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۳
وقتی آسمان شادت می کند...
امروز بعد از کلی درس خوندن و استرس امتحانات پشت سر هم و کارهای عقب مونده و این حرفها تماشای گذر ونوس از مقابل خورشید ( از تلویزیون) باعث شد سر حال بیام. هیجان انگیز بود...زیبا بود....کلی به آدمهایی که با تلسکوپ مشغول رصد کردن بودن حسودیم شد، امیدوارم بالاخره یک روزی وقت این کارها را پیدا کنم، خیلی جالبه.
امروز بعد از کلی درس خوندن و استرس امتحانات پشت سر هم و کارهای عقب مونده و این حرفها تماشای گذر ونوس از مقابل خورشید ( از تلویزیون) باعث شد سر حال بیام. هیجان انگیز بود...زیبا بود....کلی به آدمهایی که با تلسکوپ مشغول رصد کردن بودن حسودیم شد، امیدوارم بالاخره یک روزی وقت این کارها را پیدا کنم، خیلی جالبه.
از روبروی آدمها که رد می شود به آنها لبخند می زند، از پشت سر یک خنجر فراموش نشدنی در کمر آنها فرو می کند ، از بس این کار را تکرار کرده دیگر کسی لبخندش را باور نمی کند، شاید فکر کنی بالاخره آدمها تغییر می کنند ، شاید یکبار لبخندش واقعی باشد، شاید....شاید یکبار هم واقعی باشد، اما لبخندش خیلی وقت است اطرافیان را یاد خنجرش می اندازد.......
دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳
بالاخره کولر راه افتاد، خانه پر از بوی تابستان شده. این روزها هرجا می روی همه از زلزله صحبت می کنند، ، تهران خلوت شده، دیروز برای اولین بار نه صبح در ترافیک بودم، نه شب . تلویزیون را که روشن می کنی آدمهایی با لبخند سعی می کنند ثابت کنند که شایعات صحت ندارد، زیر نویس اخبار را که می خوانی پر از نکات ایمنی در مورد زلزله است ، خانه هایمان انقدر سستند که با شایعه هم ممکن است فرو بریزند. زندگی ما ایرانیها بیشتر از زندگی شبیه یک کمدی تلخ است.....
جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۳
ماه!
دیشب اندازه ماه فکرم را مشغول کرده بود، یک نظر خنده دار این بود که ماه به زمین نزدیک شده، این فکر منو یاد داستان " فاصله ماه " ایتالو کالوینو انداخت . اطرافیان کلی سر به سرم گذاشتند ، گفتند لابد الان موهای ما هم در اثر جاذبه ماه رو سرمون سیخ می شه! صبح با یک نفر که از نجوم سر رشته داره صحبت کردم، جوابش این بود: خطای دید!
دیشب اندازه ماه فکرم را مشغول کرده بود، یک نظر خنده دار این بود که ماه به زمین نزدیک شده، این فکر منو یاد داستان " فاصله ماه " ایتالو کالوینو انداخت . اطرافیان کلی سر به سرم گذاشتند ، گفتند لابد الان موهای ما هم در اثر جاذبه ماه رو سرمون سیخ می شه! صبح با یک نفر که از نجوم سر رشته داره صحبت کردم، جوابش این بود: خطای دید!
پنجشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۳
اشتراک در:
پستها (Atom)