پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۱

چند شب پیش بارون میومد ، صدای بارون و بوی خاک خیس انقدر خوب بود که دلم نیومد بخوابم ( چند بار تو عمر آدم ممکنه تابستون همچین بارونی بیاد؟!) خلاصه تا وقتی بارون میومد بیدار موندم، خیلی دلم می خواست برم پایین تو حیاط و زیر بارون خیس بشم ولی نمی شد چون تو حیاط به خاطر بنایی پر از خاک و گل بود و از اون گذشته همه خواب بودن و نمی خواستم بیدارشون کنم ، فقط پنجره را باز کردم و کنارش نشستم واقعا عالی بود! از پنجره بیرون را نگاه کردم، دیدم چقدر چراغ روشن!!! مثل اینکه اون شب خیلیها به خاطر صدای بارون و بوی خاک خیس نخوابیده بودن!

0 نظرات: