دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵
از صبح که دنبال 3، 4 تا کار بودم، تقريبا دويدوم تا به کلاس اولم رسيدم ، بعدش هم که بلافاصله کلاس دوم، بعدش هم با يکی از بچه های کلاس رفتيم سايت، هفته ديگه ارائه سمينار داره، زياد ايده ای از particle filter نداشت، طفلکی يک مقاله سخت هم انتخاب کرده بود، خلاصه نيم ساعتی يا بيشترهم به کشتی گرفتن با مقاله اش گذشت. بعدش هم يه نهار تند و تدريس زبان. اين دو تا کوچولو هم امروز خوب پدر منو درآوردند! از اون موقعهايی که بعد از کلاس به اين نتيجه می رسی که مردم لابد ديوانه اند که بچه دار می شن!
یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵
يکی از دوستان منو دعوت کرد که تو بازی که انگار از شب يلدا شروع شده ، شرکت کنم ، بازی جالبيه پس منم بازی! اينطور که فهميدم بايد 5 نکته در مورد خودم بنويسم که کسی نمی دونسته، چيزهايی که من نوشتم بيشتر شبيه خاطره نکته دارن.
1- هميشه به آدمهای خوش خط حسوديم می شه! بعد از کنکور ليسانس يک سری کتاب آموزش خط خريدم و چند روزی هم تمرين کردم ولی بعدش حوصله ام سر رفت و بی خيالش شدم. نتيجه اش هم اين شد که هنوز بدخطم و ترجيح می دم گزارشهام رو تايپ کنم.
2- به اين نتيجه رسيده بودم ( هنوز هم سر حرفم هستم ) که خانومها تو ايران برگه عقد رو که امضا می کنند از حقوق انسانی محروم می شن، ولی خودم چند ماه ديگه اين برگه رو امضا می کنم!
3- شايد اصلا به قيافه ام نياد ولی دوم ، سوم راهنمايی که بودم با يکی از پسرهای فاميل دعوام شد و کارمون به کتک کاری کشيد! اون کلاس کنگ فو می رفت و حسابی ادعای زور بازو داشت ، منم که هيچ وقت نه زور بازو داشتم نه ادعاشو، ولی خوب اون روز حسابی لجم رو درآورد و نتيجه اش هم کتک کاری بود. هنوز وقتی يادم می ياد خنده ام می گيره و تعجب می کنم که اين چه کاری بود! سه، چهار سال پيش اين فاميل کذايی قطعات کامپيوتر خريد و فروش می کرد، کامپيوترم خراب شده بود، مامان بهش زنگ زد و اومد اون قطعه خراب رو برام عوض کرد، موقعی که رفت مامان گفت عجيبه نمی دونم چرا حس می کنم فلانی از تو حساب می بره!
4- دبستان که بودم دوست داشتم معلم بشم، راهنمايی که بودم دوست داشتم نويسنده بشم يا فضانورد ( خودم می دونم اينها ربطی به هم ندارند!) ، دبيرستان که بودم به غير از دو تا شغل قبلی فيزيکدان ، مهندس برق و مهندس متالوژی رو هم دوست داشتم. سال دوم مهندسی برق به اين نتيجه رسيده بودم که مهندس نرم افزار بهتری می شدم،الان هم که دارم فوق ليسانس می خونم گاهی که از مشقها و پروژه ها خسته می شم می گم کاش راهنمای تور شده بودم يا عکاس خبری ( می دونم اينها هم خيلی با ربط نيستند). خلاصه اينکه من مهندس مخابرات هستم و ترم ديگه فوق ليسانس مخابرات سيستم رو تموم می کنم!
5- وقتی از قواعد يه بازی خوشم نياد يا حوصله ام سر بره تقلب می کنم! هيچ وقت خودم رو مجبور نمی بينم که موقع بازی کاملا قواعدش رو رعايت کنم. هنوز قيافه کسی رو که تو بطری بازی روبروی من نشسته بود يادم نمی ره ، اون بايد يک کاری می گفت و من انجام می دادم، از کارهايی که می گفت هيچ خوشم نمی یومد، بيچاره نمی دونم چند بار حرفش رو عوض کرد تا من بالاخره قبول کردم و بازی ادامه پيدا کرد!
حالا منم بايد اين توپ رو بندازم تو زمين 5 نفر ديگه : پرستار کوچولو، پيمان، بهاره، soie و يکی از دوستان someonelikeyou .
پ.ن.1 : می دونم وب لاگ بهاره تعطيله ولی خوب می تونه دوباره راهش بندازه!
پ.ن. 2 : چقدر ملت از سوسک خاطره دارن!
جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵
امينه، مسعود بهنود
امينه و سرگذشتش انقدر برام جالبند که نمی خوام کتاب رو تند تند بخونم، مبادا زود تموم بشه!
امروز داداشی می گفت فمينيست که هستی از داستان اين خانومه هم که خوشت اومده، بعدا اسم بچه ات رو بذار فمينه!
سهشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵
با ديدن توپها و زمين واليبال و بوی سالن ورزش ياد تيم واليبال مدرسمون افتادم، هم دلم برای بچه ها تنگ شد، هم بازی ، هم داد و فريادهای کنار زمين.
بعد از دو سه ماه از درس دادن به بچه ها داره خوشم می ياد، اولش تو رودربايستی اين کار رو قبول کردم، ولی حالا خوشحالم که تو رودربايستی موندم!
یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵
پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵
پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۵
چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۵
یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵
یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵
can you hit a ball?
yes, I can.
تصوير اول يه خانومه بود که با چوب بيس بال داشت يک توپ رو می زد، دومی هم يه آقاهه بود که توپ ازش رد شده بود و چوبش به توپ نخورده بود. موقعی که بچه ها دارند سوالها رو جواب می دن معمولا حواسم هست که چه جوری جواب درست رو انتخاب می کنند. نوار رو که نگه داشتم، پسر کوچولو با اعتماد به نفس گفت معلومه ديگه، خانومها که نمی تونند توپ رو اينجوری بزنند. اين رو گفت و تصوير دوم رو انتخاب کرد، دختر کوچولو يک کم عکسها رو با دقت نگاه کرد و اولی رو انتخاب کرد. آخر سر غلطهای هرکدوم رو چک کردم و جواب درست رو توضيح دادم، تا بالاخره به سوال کذايی رسيدم، پسر کوچولو هيچ جوری قبول نمی کرد که تو عکس خانومه توپ رو با چوبش زده، برای قانع کردن من هم يک سری حرکتهای عجيب انجام داد و گفت که آقاهه تو عکس توپ رو اينطوری می تونه بزنه. خنده ام گرفته بود، اگر آقاهه می خواست توپ رو با اون حرکتها بزنه، حداقل بايد سه بار توپ از جلوش رد می شد، فسقلی حاضر بود تمام قوانين فيزيک را نقض کنه ولی قبول نمی کرد که جوابش اشتباهه و خانومه تو عکس توپ را با چوبش زده !
پ.ن. پسر کوچولو 11 سالشه و فکر نکنم چيزی از قوانين فيزيک بدونه.
شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵
Gender-based inequality is a phenomenon that transcends
the majority of the world’s cultures, religions, nations and
income groups. In most societies, the differences and
inequalities between women and men are manifest in the
responsibilities each are assigned, in the activities they
undertake, in their access to and control over resources
and in decision-making opportunities3. In recent history,
however, there has been increased recognition that genderbased
discrimination prevents societies as a whole, women
and men, from reaching their full potential.
Equality between women and men (gender equality)
refers to the equal rights, responsibilities and opportunities
of women and men and girls and boys. This
entails that women’s and men’s rights, responsibilities
and opportunities not depend on whether they
are born male or female and that the interests, needs
and priorities of both women and men are taken into
consideration. Furthermore, there is increasing
acceptance that gender equality is not a women’s
issue, but should concern and fully engage men as
well as women, since equality between women and
men is seen both as a human rights issue and as a
precondition for, and indicator of, sustainable peoplecentred
development.
یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵
(perhaps love, John Denver)
Perhaps love is like a resting place
A shelter from the storm
It exists to give you comfort
It is there to keep you warm
........................
some say love is holding on
some say letting go
some say love is everything
some say they don't know
............................................
Perhaps love is like the ocean
Full of conflict, full of pain
Like a fire when it's cold outside
Thunder when it rains
........................................
تابستان امسال برای اولين بار رفتيم نيشابور، معماری آرامگاه خيام واقعا زيبا بود و آدم رو تحت تاثير قرار می داد.راهنما تاريخ ساختن بنا رو گفت و بعد هم توضيح داد که طراحی اين اثر کار مهندس سيحون بوده. اون موقع با خودم فکر کردم خوش به حالش ، عجب فکر خلاق و زيبايی داشته. امشب مهندس سيحون مهمان برنامه ميز گردی با شمای صدای آمريکا بود . طرز صحبت کردن و صداش منو ياد يه استاد قديمی انداخت، فرقش اين بود که استاد ما در مورد شاگردهاش با حس پدرانه صحبت می کرد و مهندس سيحون در مورد بناهای تاريخی ايران.
یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵
شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵
سهشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵
عطر سنبل، عطر کاج، فيروزه جزايری دوما
اين قسمتی از يادداشت نويسنده بر ترجمه فارسی کتاب Funny in Farsi است که در ايران با نام عطر سنبل، عطر کاج، چاپ شده. نويسنده کتاب يک خانوم ايرانيه ( خوزستانی ) که وقتی بچه بوده همراه خانواده اش به آمريکا رفته. توی کتاب برخورد خودش و خانواده اش، با يک فرهنگ متفاوت را جالب بيان کرده. طبع طنز نويسنده رو دوست داشتم. کتاب بيشتر از اينکه شبيه يک زندگينامه باشه، تصويرهايی از زندگی يک نفره، که از شرح تصويرها ، برخورد يک فرهنگ ايرانی/جنوبی با فرهنگ آمريکايی را به خوبی می شه ديد و علاوه بر اون يک تصوير کلی از زندگی و عقايد نويسنده را نشان می ده.کتاب جالبی بود،من خوشم اومد.
جاهايی که در مورد خانواده شلوغ و پر جمعيتش نوشته بود، ياد خودمون می افتادم! اين جمله کتاب هم زيبا بود :
"بدون خويشانم من يک رشته نخ هستم؛ با همديگر ، يک فرش ايرانی رنگارنگ و پر نقش و نگار می سازيم."
دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵
جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵
سهشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵
شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵
چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵
سهشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵
شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵
پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵
یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵
شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵
اين ترم يک استاد جديد براي دانشگاه اومده، آقاهه سالهاست آمريکا بوده، از اين ترم اومده دانشگاه ما استخدام شده. روال دانشگاه اينه که استاد کارت مي زنه و در کلاس رو باز می کنه ، وارد کلاس می شه و پشت سرش بچه ها وارد کلاس مي شن. اين آقاهه اومد ، کارت زد، در کلاس را باز نگه داشت، به ما گفت بفرماييد، اول فکر کرديم تعارف مي کنه بعد متوجه شديم که منظورش جديه، ايستاد تا همه دانشجوها وارد شدند، بعد خودش اومد تو کلاس!
امروز دو تا کلاس داشتم، هر دو کلاس هم از اونهايي بودن که استادها کامل و خوب همه چيز رو توضيح مي دن.
نتيجه گيری : هرکس هرروز با کوله پشتی از خونه اومد بيرون، لابد سوادش بالاست!
شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵
جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵
سهشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵
دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵
یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵
شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵
دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵
چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵
دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵
یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵
جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵
Eagles belong where they can fly
I've got to be where my spirit can run free
Gotta find my corner of the sky.
Every man has his daydreams
Every man has his goals
People like the way dreams have of sticking to the soul
Thunderclouds have their lightning
Nightingales have their song
And can't you see I want my life to be something more than long?
So many men seem destined
To settle for something small
But I won't rest until I know I'll have it all
So don't ask where I'm going
Just listen when I've gone
And far away you'll hear me singing softly to the dawn
سهشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵
جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵
دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵
سهشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵
پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵
*ناامني اجتماعي*
برخي محيطهاي اجتماعي پس از انقلاب 57 براي زنان آزادتر شده است و قُبح حضور زنان در اكثر قريب به اتفاق محيطهايي كه بهطور سنتي براي زنان نامتعارف بود، ريخته است. اما هنوز زنان در خيابانو محل كار احساس امنيت نميكنند. متلكگويي، آزار و سوءاستفادهي جنسي در هر جايي، از خيابان گرفته تا محل كار و حتي مطب دكتر، رخ ميدهد. هيچگونه تلاش جدّي براي تأمين امنيت اجتماعي زنان در اماكن عمومي صورت نميگيرد. جداسازي جنسي نهتنها كمكي به حل مسأله نكرده است، بلكه بهگونهاي رفتار آزاردهندهي جنسي مردان را توجيه مينمايد؛ بدين مفهوم كه گويا اگر زن و مرد غريبه در كنار هم باشند، ميتوان انتظار آزار جنسي و متلكرا داشت و بهايندليل بهتر است كه زن و مرد غريبه جدا باشند تا چنين اتفاقي نيفتد! اين شيوهي برخورد با مسألهي ناامني اجتماعي زنان در واقع كتمان مسأله و پروبال دادن به آن است. به مردان بهطور غيرمستقيم اين پيام داده ميشود كه رفتار آزارگرانهي شما در مقابل زنان طبيعي است و شما اختياري بر رفتار خود نداريد و تنها راه درمان اين مشكل اجتماعي جداسازي جنسي است! نيز به زنان اين پيامِ غيرمستقيم داده ميشود كه شما قربانيان آزار جنسي مردان هستيد و بهتر است كه با جداسازي جنسي از آنها دور بمانيد تا آسيب نبينيد. در كشورهاي غربي، براي اين مسأله يك راهحل ساده وجود دارد: هر فردي مسؤول رفتار خويش است، آزار جنسي يك رفتار طبيعي بهشمار نميرود، بلكه جُرم محسوب ميشود و فرد مجرم مورد پيگرد قانون و مجازات قرار ميگيرد. تا هنگامي كه مردان در جامعه موظف به رفتار احترامآميز و مسؤولانه نسبت به زنان نشوند و آزار جنسي جرم شمرده نشود، وحشت از ناامني اجتماعي در ذهن هر زني وجود دارد.
سهشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵
چند ماهه از روي سايت mit قسمت open course ware فايلهاي کلاس روانشناسي مقدماتي را download مي کنم و هروقت وقت بود گوش مي کنم. فايلهاي صداي استاد موقع درس دادن سر کلاس هستند. امروز موضوع بحثش رفتارهاي همراه با تعصب و تعصبات گروهي بود. نيم ساعت پيش يکي از دوستان به شوخي sms فرستاد که تيمتون (ايتاليا) امشب حذف مي شه، منم يک جوابي بهش دادم که خودم بعدش تعجب کردم. امسال اوايل جام جهاني موقع امتحانات بود و زياد وقت نداشتم بازيها رو تماشا کنم، بعدش هم کلا زياد طرفدار تيم خاصي نبودم (البته زياد از تيم آلمان هم خوشم نمياد!)ولي وقتي اون sms کذايي رسيد...! خوبه همين امروز در مورد اين رفتارها فکر مي کردم!
یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵
شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵
سهشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵
طرف ميل باکسِ من رو هک کرده، اي ميل هامو مي خونه، براي اطرافيان هم از طرف من اي ميل مي فرسته، تازه اي ميل هايي رو هم که هنوز من نخوندم باز مي کنه!
راستي اگر کسي با ID من آن لاين و بود و پرت و پلا گفت يا گذاشتتون سر کار من نيستم!
گذشته از شوخي ، آدم احساس نا امني مي کنه ، يه جوريه بفهمي يه نفر به همه اي ميل هاي خصوصي و عمومي و عکسهاي روي ميل باکس و.... دسترسي داشته و يک سري رو هم مطمئن باشي خونده.
یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵
پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵
چند وقته که عادت هر روز روزنامه خريدن از سرم افتاده، خبرها را معمولا آن لاين مي خونم. امروز مامان روزنامه شرق خريده بود، تو صفحه 15 روزنامه يک خبر توجهم رو جلب کرد:
فرمانده نيروي انتظامي استان تهران خبر داد: 1552 آقا براي خانمها مزاحمت ايجاد کردند. ( طي يک دوره 45 روزه از اول ارديبهشت تا نيمه خرداد 1385)*
نمي دونم دقيقا تعريفشون از مزاحمت خياباني چيه ، مثلا حرفهاي زشت و متلکها هم جزء اين مزاحمتها حساب مي شن يا نه؟ به هر حال خودم به طور متوسط روزي دو الي سه بار از اين چيزها مي شنوم . يا مثلا منتظر تاکسي که ايستادم بستگي به مدت زمان انتظار جلو پام ترمز مي زنن! اين مزاحمتها اونقدر ها هم به وضع ظاهري خانمها مربوط نمي شه وگرنه من که معمولا بدون آرايش و با مانتو و مقنعه و ظاهر دانشجويي هستم نبايد زياد شاهد اين چيزها باشم.
* تو متن خبر نوشته بود که 4 تا خانم رو هم به همين دليل دستگير کرده اند!
زنان ومردان ايراني مخالف قوانين زن ستيز، روز دوشنبه 22 خرداد درميدان هفت تيرتهران گرد هم خواهند آمد تا خواسته هايي همچون منع چندهمسري، لغو حق طلاق يک طرفه مرد، حق ولايت و حضانت بر فرزند توسط پدر و مادر به طور مشترک، تصويب حقوق برابر در ازدواج (مانند حق بدون قيد و شرط اشتغال و حق تابعيت مستقل زنان متاهل و...)، تغيير سن کيفري دختران به 18 سال، حق شهادت برابر، و لغو قانون قراردادهاي موقت كار و ديگر قوانين تبعيضآميز را مطرح کنند.
چهار برنده جايزه صلح نوبل شيرين عبادي (ايران)، جودي ويليامز (آمريكا)، بتي ويليامز (ايرلند)، ونگاري متاعي (كنيا)، ريگوبرتا منچو (گواتمالا) از برگزاري اين حرکت با نوشتن بيانيه اي حمايت کرده اند. در اين بيانيه که درسايت زنستان آمده است مي خوانيم: "ما زنان برنده جايزه صلح نوبل همگام با خواهران ايراني خود به قوانين تبعيضآميز ضدزن در ايران معترض بوده و مبارزات آنان را در راه اصلاح اين قوانين تحسين ميكنيم و بدين سبب از گردهمايي زنان ايراني كه در 22 خرداد به همين منظور برگزار مي شود حمايت مي نماييم."
چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵
پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵
جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵
دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵
جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵
دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵
دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵
جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵
پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۵
دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵
جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵
پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۵
چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵
یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵
جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵
چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵
دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴
یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴
شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴
جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴
چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴
دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴
دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴
- شنبه کمي دير رسيدم دانشگاه، از چهارراه وليعصر تا طبقه چهارم دويدم، به در کلاس که رسيدم نفسم بالا نميومد ديدم يک کاغذ چسبوندن به در کلاس نوشتن کلاسهاي استادمون امروز تشکيل نميشه، دو تا کلاس شنبه من با همون استاد بود! يکشنبه صبح هم که اون يکي استاد تشريف نياورده بود، بعد از ظهر هم معلوم شد که کلاسم تشکيل نميشه. وقتي آدم سه تا درس داشته باشه و دو تا استاد و استاداش هم دوتايي تصميم بگيرن نيان زندگي اينطوري ميشه. به جاي کلاسها مي ري گردش ، هوا هم که نو بهاريه کلي خوش مي گذره!
امروز وقتي تو شرکت برقها يک ساعت ونيم رفت، همه داشتيم به اين نتيجه مي رسيديم که اين هفته يک خبري هست!
- نمايشگاه عکسهاي بم در خانه هنرمندان جالب بود. فکر کنم براي تماشاي عکسها يکي دو روز ديگه هم وقت داريد.
سهشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴
سهشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۴
شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۴
پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۴
جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴
شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴
Maybe we're all different but we're still the same
We all got the blood of Eden running through our veins
I know sometimes it's hard for you to see
You're caught between just who you are and who you want to be
If you feel alone and lost and need a friend
Remember every new beginning is some beginning's end
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
That right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
Welcome to wherever you are
When everybody's in and you're left out
And you feel you're drowning in the shadow of a doubt
Everyone's a miracle in their own way
Just listen to yourself, not what other people say
When it's seems you're lost, alone and feeling down
Remember everybody's different; just take a look around
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
Right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
Be who you want to be
Be who you are
Everyone's a hero
Everyone's a star
When you want to give up and your heart's about to break
Remember that you're perfect;
God makes no mistakes
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
Right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۴
شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴
اين عکس برگردونها را از يک دختر کوچولو هديه گرفتم ، به نظرش اينا برای دفترهاي من خيلي مناسب بودن! هرچي فکر کردم يادم نيومد آخرين باري که همچين چيزي هديه گرفتم کي بوده ، با يک لبخند ازش تشکر کردم. بچسبونم روي تمرينهايي که به استادها تحويل مي دم؟ يا مثلا روي سي دي پروژه ها؟!!
پ.ن.ما که بچه بوديم عکس برگردونها انقدر تکنولوژي نداشتند.
چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۴
دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴
شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴
همه اعضای خانواده سرشون شلوغ بود، کلی هويج گذاشتن جلو من گفتند پوست اينا را بگير آب هويج بخوريم، منم گفتم باشه، موقع پوست کندن هويجها احساس مي کردم تو يک حلقه while گير کردم، بعد هم با خودم گفتم طفلکي کامپيوتر، مي دوني چند تا حلقهwhile تو عمرم نوشتم؟!
از شوخي گذشته يک حلقه while خوب وسط يک برنامه کلي هم مفيده ولي تو زندگي حلقهwhile گاهي يعني بلاتکليفي که اصلا چيز خوبي نيست.
پ.ن. آب هويجش کلي چسبيد ;)
دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴
اول :آدم گاهي حس مي کنه از اين خبرها انقدر تو جامعه زياد شده که با شنيدنش ديگه کسي زياد تعجب نمي کنه.
دوم: گاهي تاکسي سوار شدن هم بدآموزي داره ها !