جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۴

چطوری می تونن؟!

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۴

شبی در یکی از کوهستانهای مستور از برف مقدونیه بادی سهمگین برخاست. باد چنان شدید بود که کلبه کوچکی را که به آن پناه برده بودم می لرزانید و می کوشید تا آن را واژگون سازد. ولی من قبلا آن را محکم و استوار کرده بودم. تنها در کلبه ، کنار آتش نشسته بودم ، بر باد می خندیدم و آن را سرزنش و شماتت کرده می گفتم: برادر، بیهوده سعی نکن به این کلبه وارد شوی . من در بر تو نخواهم گشود . تو نخواهی توانست اجاق مرا خاموش کنی و کلبه ام را واژگون سازی!


زوربای یونانی ، نیکوس کازانتزاکیس