شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

هفته آخر ترمه، دو هفته ديگه جوجه ها رو مي شمرن، بايد يه دستي به سر وروی جوجه ها بکشم سرو وضعشون مرتب بشه ;)

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

داشتم بر مي گشتم خونه، وسط اتوبان برف پاک کن از کار افتاد، يه جوري تا خونه با هاش سر کردم، نزديکيهای خونه فقط يک سايه هايي مي ديدم ، دفعه ديگه مثل آدمهای معقول اولين جاي ممکن مي ايستم يه فکری براش مي کنم!

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

تولدش مبارک!

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴

مشترک گرامي دسترسي به اين سايت امکان پذير نمي باشد
امروزuser name و password ثبت نام را بهمون دادن، تو پاکت نوشته : لطفا پس از بخاطر سپردن نام کاربری و کلمه عبور پاکت را از بين ببريد ، آدم ياد کارآگاه گجت ميفته، باز خوبه ننوشتن بعد از چند ثانيه اين پيام خود بخود نابود مي شود!

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

ورزشکار
فرض کن اول صبح بري شنا بعد بياي خونه بگيری بخوابی ، بعدش هم بری سراغ يخچال و .....!
اولي: با زن تحصيلکرده که اينطوری رفتار نمي کنند ....

دومي ( با لحن عصباني) : به تحصيلات چه ربطي داره؟ حق ندارند با هيچ آدمي اينطوري رفتار کنند، يعني هرکسي درس نخونده مي تونن هر جوري خواستن باهاش رفتار کنند؟!

با دومي خيلی موافق بودم. آدمها همه حق وحقوق دارند ، زن يا مرد، باسواد يا بي سواد.

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

من دوباره قبل از امتحانات کتاب خوندنم گل کرده!

جهان پهناور دور تا دور شما را گرفته ، شما مي توانيد خودتان را داخل حصار کنيد، اما نمي توانيد برای هميشه آن را با حصار از بقيه جاها جدا نگهداريد.

هرچه از طلاست درخشان نيست *
و هرکه سرگردان است گم گشته نيست؛
آن که پير است و نيرومند پژمرده نمي شود،
ريشه های عميق را سرما نمي زند.


ارباب حلقه ها، ياران حلقه، جي .آر.آر تالکين

* شکسپير!
خيلی سرش شلوغ بود، چند تا از بانکهای اطلاعاتي را براش تکميل کردم، يک سري آمار از شهرهای مختلف ايران بود، به تهران که مي رسي عددها يهو بزرگ مي شن، خيلي بزرگ ، بومممممممممممممم !

یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۴

حس خوبي نيست، حس اينکه يک عزيزي هست که تنهاش گذاشتي، سرم شلوغ بود بهانه خوبي نيست، هيچ وقت بهانه خوبي نيست....
اين باد و بارون کجا هستن؟ ما خفه شديم!

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

از ايميلهاي يک لحظه فلسفه :
شما نمي‌توانيد انساني را پايين نگاه داريد بدون اينکه خودتان هم با وي پايين بمانيد.
(بوکر. ت. واشنگتن (1915-1956

جمعه، آذر ۱۱، ۱۳۸۴

It had long been believed that neurons, the active cells of the brain and nervous system, do not regenerate. Recent research has shown, however, that new cells are added to certain areas of the brain -- including those involved with memory and the sense of smell -- well into adulthood.

جالبه، متن کامل و نتايج تحقيقي که در اين زمينه انجام شده اينجاست!

چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۴

12 ثانيه سيگنال صوت،3، 4 ساعت ما رو گذاشت سر کار تازه هنوز کاراش تموم نشده ، مي گن فلفل نبين چه ريزه !
ديروز هفته جهاني فرآيند تموم شد عوضش از امروز هفته جهاني DSP شروع مي شه!

سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴

مثل اينکه قراره آخر کلاس فرآيند ما بتونيم همچين مسئله اي را حل کنيم : يک چيزي از يک جايي اومده ، بگيد چيه و از کجا اومده؟!

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

شير تو شير
امروز فهميديم که استاد برای خودش درس مي ده و حل تمرين هم واسه خودش تمرين تعيين مي کنه تقريبا از اول ترم هم اين دو تا وقت نکردند همديگه رو ببينند، حل تمرين محترم شماره تمرينهايي را که ما بايد حل کنيم از زير در دفتر استاد مي اندازه تو! استاد حل تمرين اگر هفته ای يکبار هم احوال استاد را پرسيده بود و کمي از حدود درس ما خبر داشت وضع کلاسش اينطوری نمي شد ما هم کمتر سرگيجگه مي گرفتيم.
تا حالا از خوندن هيچ نوشته ای انقدر احساس نفرت نکرده بودم، يک گزارش ساده بود از وضعيت زندگی دسته ای از زنان ايرانی؛ زنها و دخترهای معمولي مثل من و تو که مجبورند با شرايط و مسائلي دست و پنجه نرم کنند که تصورش هم برای من و تو غير ممکنه، بعد از ديدن فيلم کافه ترانزيت نوشته بودم مگه همچين رسمي هنوز هم در ايران هست ، بعد از خوندن کتاب زنان خود سوخته فهميدم رسمي که تو فيلم کافه ترانزيت ديدم در برابر چيزهايي که خوندم اونقدرها هم فاجعه نبود.

پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۴

فرآيندهاي اتفاقي را دوست دارم ، اين ترم درس مورد علاقه منه ، به شرط اينکه استادش امتحان نگيره!

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴

تازه بيدار شده بودم که نور اول صبح توجهم را جلب کرد، هر روز از جلوش رد شده بودم ولی تا حالا بهش توجه نکرده بودم. کادر بنديش خنده داره ،کادر بندی مريم خواب آلود از اين بهتر نميشه ;)

جمعه، آبان ۲۷، ۱۳۸۴

همش مشق و امتحان .....دلم هر چيزی مي خواد الا امتحان ميان ترم ، اصولا امتحان جزء اون دسته چيزهاييه که آدميزاد هيج وقت دلش نمي خواد!
فيلم کافه ترانزيت خوب بود، تسليم نشدن ريحان رو دوست داشتم. من فکر مي کردم اين رسمها مال صد سال پيشه ، يعنی هنوز تو قسمتهايي از ايران همچين رسمی هست؟

جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

از پله هاي وسط که به طبقه دوم مي ري يک تراس وسط ساختمون مي بيني که به هيچ جا راه نداره ، فقط روبروي پله ها دو تا در هست که يکيش دستشوييه اون يکيش هم هنوز نمي دونم، طراح اين ساختمون نابغه بوده!

جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴

دمپايي رو فرشي
هر روز يک جايي از خونه گم مي شن ، صبح که بيدار مي شم مدتي همراهم هستند بعد از نمي دونم کي ديگه نيستند، فقط وقتيکه روي پنجه پا از روي سنگ سرد رد مي شم تا به فرش برسم فلسفه وجوديشونو مي فهمم ولي بعد دوباره فراموششون مي کنم، هميشه هم آخر شب مامان که منو در حال گشتن مي بينه با اخم به زير يک صندلي يا کنار يک مبل اشاره مي کنه " اونجان! " ، اينجوری آخر شب دوباره پيداشون می کنم !
بعضی فاصله ها رو هيچ جوری نميشه پر کرد، هر چقدر هم سعی کنی فايده نداره .

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۴

کلي Bonjovi ، از صبح تا شب ، مخصوصا اين يکي:

I have walked all alone
On these streets I call home
Streets of hope, streets of fear
Through the sidewalk cracks time disappears
….
So far away from everything you know is true
Something inside that makes you do what you got to do
…..
Up the steps of the church
Through the fields and the dirt
In the dark I have seen
That the sun still shines for the one who believes
So far away So full of doubt and needing proof
Just close your eyes and hear the sounds inside of you
………
گاهي اوقات مي گي کاش اون جمله را يه غريبه گفته بود ، اونوقت مي تونستي با خيال راحت جوابش را بدي ، يا نه ، اصلا لازم نبود حتي جوابش را بدي ، شنيدن اون جمله از يه غريبه انقدر درد نداشت که.......

یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴

يک گوشه دانشگاه يک دکه همه چيز فروشي پيدا کردم !

سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴

Life is a moment in space
ملت ها مي ميرند. سرزمين هاي قديمي خشک و برهوت، يا دچار دگرگوني ديگر مي شوند. انسان سازگار و انعطاف پذير ابزارو فنون خويش را بر مي گيرد و همراه با خاطره ها ، به راه مي افتد. اگر کسب دانش آن خاطره ها را عميق و پهناور ساخته باشد، تمدن نيز با او مهاجرت مي کند و در جايي ديگر خانه مي سازد. در سرزمين جديد نه ناگزير به آغاز از هيچ است و نه بي کمک هاي دوستانه کاري از پيش مي برد ؛ ارتباطات و آمد و رفت ها همانند بند جفتي که به جنين غذا مي رساند ، او را به وطن مادري پيوند مي دهد.

درس هاي تاريخ ، ويل و آريل دورانت

ديده بودم دو تا ماشين موازي با هم حرکت کنند و راننده هاشون با هم صحبت کنند ، دو تا اتوبوس رو تو اين وضع نديده بودم که ديروز ديدم! ديدن هيچ چيز تو خيابانهاي شهرمون غير ممکن نيست.

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

اوضاع ميل باکس من
دو تا اي ميل از آلمان، چند تا عکس از سوئد، چند خط براي دوستي در هند،احوالپرسي از اوني که رفته آمريکا......... داشتم فکر مي کردم تا چند سال ديگه چند تا از دوستام همين نزديکيهان؟!
روزي هم که امتحان تافل دادم با خودم فکر مي کردم چند تا از اين ادمها سال ديگه هنوز ايران هستند؟ خودم تا کي هستم؟

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۴

لزوما پله ها به اونجايی که فکر می کنی نمی رسند!

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

گاهي هنگام تنها قدم زدن در جنگلي در روزي گرم و تابستاني ، جنبش صدها جانور را مي بينيم يا مي شنويم، که پرواز مي کنند، جست و خيز دارند ، مي خزند، در زير زمين پنهان مي شوند. با نزديک شدن ما جانوران وحشت زده مي گريزند، پرندگان پريشان مي گردند، ماهيها در آبگيرها پراکنده مي شوند؛ ناگهان در مي يابيم که ما در اين سياره بي طرف به چه اقليت خطرناکي تعلق داريم و، چنانکه اين سکنه گوناگون نشان مي دهند، براي لحظه اي احساس مي کنيم که در زيستگاه طبيعي ايشان ميهمان ناخوانده ايم.

درس های تاريخ ، ويل و آريل دورانت

انسان سازنده تمدن است ، نه زمين.

درس های تاريخ ، ويل و آريل دورانت

فرض کن سال تولدت را نوشته باشند 1278!

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۴

زشته استاد شبکه سر کلاس بنويسه pear to pear !
من اينو از اينجا کش رفتم !

بارانی بايد

همه چيز گاه اگر تيره می نمايد

باز روشن می شود زود

تنها فراموش نکن اين حقيقتی است؛

بارانی بايد، تا که رنگين کمانی برآيد

و ليموهايی ترش، تا که شربتی گوارا

فراهم شود

و گاه روزهايی در زحمت

تا که از ما انسانهايی تواناتر بسازد

خورشيد دوباره خواهد درخشيد،زود

خواهی ديد

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۴

تو اين دانشگاه جديد اختلاف طبقاتي زياده، امروز فهميدم جايي که فکر مي کردم طبقه صفره ، طبقه اوله!
ما به خودمون مي گفتيم شکوفه فوق لانس ، امروز استاد محترم سر کلاس به ما مي گفت مثل قورباغه هاي دگر ديس يافته هستيد!

جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۸۴


من يک هديه بامزه گرفتم، يک پاک کن بزرگ براي پاک کردن اشتباهات بزرگ! کاش جدي جدي مي شد اشتباهات بزرگ زندگي رو با يکي از اينا پاک کرد، ولی متاسفانه پاک نشدنيند.
تابستون عجيبي بود، برعکس هميشه که حس مي کردم تابستون خيلي زود مي گذره اين يکي انگار يک عمر طول کشيد. مثل يک ليوان نوشيدني بود که ذره ذره سر کشيدم، يک نوشيدني غليظ ولي خوشمزه!

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۴

دانشگاه جديد نزديک خونه مادربزرگه حالا مي تونم بيشتر بهش سر بزنم ، سوزن هاشو براش نخ کنم ......

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۴

برای اونی که از اول شناختم دلم تنگ شده ، برای اونی که الان هست نگرانم . نمی تونم بگم کاش بزرگ نمی شدی ولی کاش زندگی کمی مهربانتر بود.

جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۴

زياد درس نخونيها ، علم زيادي جرات آدم را کم مي کنه، ترمز زندگي مي شه.... شنيدن اين جمله از يک فارغ التحصيل شريف برام عجيب بود!

آخر هفته نرسيدم دوستم را ببينم با خودم فکر کردم کلاسها که شروع شد مي گم بياد دانشگاه همديگر را ببينيم . موقعي که فکر مي کردم بهش بگم يه روز بياد کاملا حواسم به دانشگاه خودمون بود بعدش يادم اومد از اين ترم يه جاي ديگه هستم ، يهو دلم گرفت.

جمعه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۴

هميشه فکر مي کردم خيلی ضايعه آدم نتونه دستپخت خودشو بخوره ، امشب ضايع شدم!

سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴

Memories are bittersweet
The good times we can‘t repeat
Those days are gone and we can never get them back
Now we must move ahead
Despite our fear and dread .....

دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۴

امروز تموم شد ، امروز شروع شد ، امروز هم شروع شد هم تموم شد ، حس عجيبی دارم!

دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴

1- بعضي شوخيها خيلي جديند
2- تو اين جامعه خوب يادت مي دن خودخواه بشي يه جوري که فقط و فقط خودت را ببيني
3- با شوخيش دلتنگ شدم، حسابي غصه دارم کرد، جوابش را آماده داشتم ، شيطونه مي گفت....... ولي به حرف شيطونه گوش نکردم ......

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

از اون روزها ، اون روزهايي که درس خوندي ولي هنوز امتحان ندادي ، پروژه رو تموم کردي پايان نامه رو هم نوشتي ولي استادت هنوز نه پروژه رو ديده نه پايان نامه رو خونده. حالا فرض کن تمام اينها هم فردا با هم اتفاق بيفتند!

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴

دلم باد مي خواد، هواي تازه، دلم يک ذهن آزاد مي خواد، يک کم استراحت.......

جمعه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۴

آقايون
امروز مي گفت اگه يه روزی همه مديرها خانوم باشن جهت چرخش کره زمين برعکس مي شه ، منظومه شمسي بهم مي ريزه!
استادمون راست مي گفت مهندس بايد حس فيزيکي داشته باشه حتي در مورد ماست و سالاد!

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۴

پروژه پروژه پر.وژه ..... خستگی خستگی خستگی ............ بازم بدو ، زود باش!
فعلا روزها اينطوری می گذره.

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴

عمو زنجير باف
شايد اين خبر را که بخوني خنده ات بگيره مرد حكم خانه نشين كردن زنش را گرفت ، ولي من نمي تونم بخندم ، گريه ام مي گيره، شايد براي خودم که تو اين محيط زندگي مي کنم ، شايد براي بقيه آدمهايي که حقشون اين نيست ، شايد هم براي جامعه اي که مي تونه بهتر از اين باشه ولي نيست.

یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

وضعيت ما روي اين کره زمين عجيب است . هريک از ما به طور غير ارادي و بي دعوت بدون اينکه بدانيم براي چه و به چه دليل ، براي يک اقامت کوتاه در اينجا حضور پيدا مي کنيم . در زندگي روزمره خود تنها اين احساس را داريم که به خاطر ديگران در اينجا هستيم ، به خاطر آنهايي که دوستشان داريم و براي کسان ديگري که سرنوشت آنها با سرنوشت خود ما گره خورده است.
اين فکر اغلب مرا نگران مي کند که زندگي من به ميزان بسيار زيادي بر مبناي کار انسانهاي ديگرست و نسبت به آنها احساس دين زيادي مي کنم .
...................
گرچه در زندگي روزمره يک گوشه نشين نوعي هستم ، آگاهي از تعلق به جامعه نامرئي کساني که در راه کشف حقيقت ، زيبايي و عدالت تلاش مي کنند ، مرا از اينکه احساس انزوا بکنم حفظ کرده است.
....................
احساس اينکه در وراي هر آنچه مي توان تجربه کرد چيزي وجود دارد که ذهن ما هرگز نمي تواند آن را تسخير کند و زيبايي و شکوه آن تنها به صورت غير مستقيم و به صورت بازتابي ضعيف به ما مي رسد......


اين قسمت را تو يکي از پيوستهاي کتاب انيشتين ، عمري در خدمت علم خوندم. قسمتهايي از سخنراني انيشتين در انجمن آلماني حقوق بشراست. کتاب را يک شب تا صبح تو فرودگاه دبي خوندم ، حدود 4:30 ، 5 صبح به اين قسمتهاي کتاب رسيدم. سرم که خلوت بشه يک قسمتهاييش را دوباره مي خونم ، نسبيت موضوع جالبيه ولي بهتره سعي نکني از 12 شب تا 5 صبح ازش سر در بياري!

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

Live your dreams
it's not as hard as it may seem
It's gonna be a tough week!
ماه گذشته دو هفته قبرس بودم و کلی عکس گرفتم، عکسها را کم کم در فتوبلاگ می ذارم.

جمعه، تیر ۱۰، ۱۳۸۴

swimming in wavy sea..........

پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۴

ماده به فضا می گوید چگونه خم شود و فضا به ماده می گوید که چطور حرکت کند.

اینشتین، عمری در خدمت علم

چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۴

zeos casino
aphrodite snacks
آدم اینجا تو خیابانها که راه می ره دلش برای خدایان یونان می سوزه!

جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۸۴

یه چند روزیه که اینجا سه ساله شده!
Take the MIT Weblog Survey
می ترسم ، نگرانم ، نگران فردا.

پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۴

می گن ما 9000 سال قدمت تاریخی داریم اونوقت سرویس حمل و نقل عمومیشون خنده داره ، پیاده رو درست و حسابی هم ندارن ، آدم این سوال براش پیش میاد که تو این 9000 سال چی کار می کردن!
there is lack of sideways, nobody likes walking here!

دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۴

nothing's ever for sure

جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

somewhere far from the madding crowd
somewhere warm and windy

سه‌شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۴

جمعه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۴

هوا عالی بود امشب ، شیشه ماشین را پایین کشیده بودم، چشمهام رو بسته بودم، دلم می خواست اتوبان چمران هیچوقت تموم نشه.
دیروز که با هم صحبت می کردیم باورم نمی شد انقدر بزرگ شده باشیم، اصلا حواسم نبود کی بزرگ شدیم ، چقدر بزرگ شدیم، اصلا چی شد که انقدر بزرگ شدیم...............

پنجشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۴

sometimes all you need is a new song....

شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴

کشتی ها داشتند در افق ناپدید می شدند و من روی ساحل ماندم، در دنیای مسوولیت ها و گازهای آتش زا.

ویکنت دو نیم شده، ایتالو کالوینو

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴

اول وقت
گفت از اول صبح سر کارشون هستن ، اول وقت بهشون سر بزن که کارت سریعتر پیش بره، گفتم ساعت 8 خوبه؟ خندید گفت : ساعت 8 که همه تو ترافیکند دختر خوب ، منظورم 9:30 ، 10 بود!

سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴

The universe does not behave according to our pre-conceived ideas. It continues to surprise us.

Stephen Hawking
سر ولیعصر منتظر تاکسی ایستاده بودم، یک پراید سفید کمی جلوتر ایستاده بود ، مسافرکش بود راننده اش هم یک خانوم میانسال بود با یک قیافه خسته ، اولش نرفتم سوار بشم ، نمی دونم چرا دلم نمی خواست سوار بشم ، حس نا امنی نبود، فکر کنم بیشتر حس غریبی بود، بعد یاد موضوع صحبت با یک آشنا افتادم :
Women empowerment ! با خودم فکر کردم کارم مسخره است، رفتم سوار شدم، مدل رانندگی خانومه شبیه بقیه مسافرکش ها بود، فقط یک کم لطیف تر!

یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴

Nobody succeeds beyond his or her wildest expectations unless he or she begins with some wild expectations.

Ralph Charell, American Author

شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۴

زندگی فعلا اینجوریاست:
Op Amps for Everyone!

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۴

هزار کو گرت سد ره شوند برو
هزار ره گرت از پی درافکنند مایست

این شعر رو بالای جزوه داداشی دیدم، پسر استادمون برای تقویت روحیه شاگردهاش اینو بالای جزوه شون گذاشته بود........ دلم برای استادمون تنگ شد ، روحش شاد.
می دونی کجا نمی خوای بری ، موقع راه رفتن به جای اینکه جلو پاتو نگاه کنی دائم نگاهت به اون طرفه، انقدر ازش می ترسی، متنفری ، وحشت داری که تمام حواست جمع اینه که مسیرت به اونجا ختم نشه، می دونی خوب نیست آدم فقط بدونه کجا نمی خواد بره ، می دونی بالاخره دیر یا زود باید بدونی کجا می خوای بری، می دونی که اگه همینطور ادامه بدی یا تو چاه میفتی یا گم میشی............ می دونی آخرش هم عقربه این قطب نما از جا در می ره و با سر می خوری به دیواری که ازش متنفری!

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴

1- گاهی اوقات دلت می خواد سرت رو بکوبی به دیوار!
2- آقاهه یه جوری نگاهمون می کرد ، حس می کردی جمله بعدیش اینه که " شماها از پشت کدوم کوه اومدین؟!"
می خواستم بگم کوه ما خیلی هم از کوه شما دورتر نبوده!
3- وقتی از روی نیمکتهای دانشگاه امیرکبیر بلند می شی انگار تو خاک غلط زدی!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴

I was watching stars.
perfect combination:
terrible day + terrible headache
One day Alice came to a fork in the road and saw a Cheshire cat in a tree.
'Which road do I take?' she asked.
His response was a question: 'Where do you want to go?
''I don't know,' Alice answered.
'Then,' said the cat, 'it doesn't matter.'


-- Lewis Carroll

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

گم میشوند...

قبلا کلمات جایی بین ذهن و زبانم گم می شدند، سعی کردم پیدایشان کنم، خوب که گشتم راهی برایشان پیدا کردم، راهی که به قلمم می رسید. مدتها در دفترم نوشتم، مدتی هم اینجا ، حالا باز هم گم شده اند، این دفعه به هیچ جا نمی رسند! به زبانم که هیچ وقت نمی رسیدند ، به قلمم هم دیگر نمی رسند،دوباره سعی می کنم پیدایشان کنم ولی تا وقتی پیدا نشده اند اینجا همچنان هر از گاهی به روز می شود، تازگیها کمی عکاسی می کنم فتو بلاگم گاهی به روز می شود، ولی نه خیلی بیشتر از اینجا!

جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۴

چطوری می تونن؟!

سه‌شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۴

شبی در یکی از کوهستانهای مستور از برف مقدونیه بادی سهمگین برخاست. باد چنان شدید بود که کلبه کوچکی را که به آن پناه برده بودم می لرزانید و می کوشید تا آن را واژگون سازد. ولی من قبلا آن را محکم و استوار کرده بودم. تنها در کلبه ، کنار آتش نشسته بودم ، بر باد می خندیدم و آن را سرزنش و شماتت کرده می گفتم: برادر، بیهوده سعی نکن به این کلبه وارد شوی . من در بر تو نخواهم گشود . تو نخواهی توانست اجاق مرا خاموش کنی و کلبه ام را واژگون سازی!


زوربای یونانی ، نیکوس کازانتزاکیس

پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴

نوروز جشن نوزایی طبیعت و روز هماوایی هزاردستان با تار ، دف و نی در جشن زادروز آدمی است.

این یک تبریک نوروزی زیبا ست ، روی یکی از سایتهای ایرانیان بود، بقیه اش را می تونید اینجا بخونید : )

بعد از شام تصمیم گرفتیم تو خیابون ولیعصر پیاده روی کنیم، همراه من یک کوچولوی شاد بود، اول گفت بیا مثل سربازهایی که رژه می رن راه بریم ، یک کم مثل سربازها پاهامونو کوبیدیم زمین، بعد گفت بیا اینجوری راه بریم ، دخترها وقتی خوشحالند اینطوری راه می رن، کمی هم مثل دخترهای شاد راه رفتیم بعد هم قرار شد مثل پسرهای خوشحال راه بریم، آخر سر هم گفت بیا اینطوری راه بریم، اسبها وقتی خوشحالند اینطوری راه می رن، ما حتی مثل اسبهای خوشحال هم راه رفتیم ! شانس آوردم این کوچولو با راه رفتن بقیه موجودات خوشحال آشنایی نداشت!

یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳

googleeeeeeee!

:)

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

women for women
روز جهانی زن مبارک!

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۳

گاهی اوقات بیشتر از اینکه مجذ وب داستان نویسنده بشی مجذ وب هوش و قدرت بیان نویسنده می شی.

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳

We were dreamers,
Not so long ago.
But one by one,
weAll had to grow up.
آدم خوش شانس
خیلی وقت بود که می خواستم این کتاب رو بخرم، هر دفعه هم یادم میافتاد که کلی کار دارم و نمی رسم کتاب بخونم ، امروز تصمیم داشتم این کتاب را بخرم، این دفعه مطمئن بودم که یه مدت سرم نسبتا خلوته و وقت مطالعه متفرقه دارم، وارد کتابفروشی که شدم یک راست رفتم سراغ قفسه کتابهای مارکز ولی خبری ازش نبود، از مسوول کتابفروشی پرسیدم ، گفت پیش پای شما آخرین جلدش را خریدند!
Learn to be lonely?
Can anyone learn to be lonely?!
I don't think so!

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۳

nervous
so nervous!!!!!!!!

یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۳

گامهایت به دنبال چیزی است که بیرون از چشمانت وجود ندارد ، بلکه درون آنهاست ......

شهرهای نامرئی ، ایتالو کالوینو

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۳

windy snow or snowy wind? which one?

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳

the world year of physics
با اجازه جادی!

مهمترين چيزباز نايستادن از سوال كردن است. كنجكاوي به خودي خود دليلي براي وجود است. يك سوال ممكن است كمكي نباشدولي وقتي كه پرسشگر در اسرار جاودانگي(ابديت)، زندگي و ساختار شگفت انگيز ِ حقيقت انديشه مي كند مي تواند هيبت هستي را بنماياند .كافي است كه هر روز فقط تلاش كند كمي از اين راز را درك نمايد. هرگز يك كنجكاوي مقدس را از دست مده.-- آلبرت انيشتين


The important thing is not to stop questioning.Curiosity has its own reason for existing.One cannot help but be in awe when he contemplates the mysteries of eternity, of life, of the marvelous structure of reality.It is enough if one tries merely to comprehend a little of this mystery every day.Never lose a holy curiosity.
– Albert Einstein

یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۳

..... شهرهایی که طی سالها و در مسیر تغییراتشان همواره شکل خود را به آرزوها می دهند ، و شهرهایی که در آنها آرزوها یا موفق می شوند شهر را از بین ببرند ، یا شهر آنها را از میان بر می دارد.

شهرهای نامرئی ، ایتالو کالوینو

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۳

دوشنبه:
صبح که از خونه بیرون می رفتم داشتم فکر می کردم اگر زمستون در تهران برف یا بارون نیاد همه تهرانیها خفه می شن ، کاش یک کم برف بیاد........ بعد از ظهر دو ساعت و نیم تا خونه تو راه بودم، یک ساعت و نیم تو صف تاکسیهای مختلف معطل شدم ، آخر سر هم مجبور شدم یک قسمت از راه را زیر برف بدون چتر پیاده روی کنم ، خونه که رسیدم یک آدم برفی کامل بودم! یاد این افتادم:

Be careful what you wish, cause you may get it!

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۳

Time fliesخونه که رسیدم یادم اومد، آخرین کلاس دانشگاه بود، تموم شد!
بازم اومد، بازم رفت، بازم دلم تنگ می شه، خیلی...