یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳

googleeeeeeee!

:)

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

women for women
روز جهانی زن مبارک!

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۳

گاهی اوقات بیشتر از اینکه مجذ وب داستان نویسنده بشی مجذ وب هوش و قدرت بیان نویسنده می شی.

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳

We were dreamers,
Not so long ago.
But one by one,
weAll had to grow up.
آدم خوش شانس
خیلی وقت بود که می خواستم این کتاب رو بخرم، هر دفعه هم یادم میافتاد که کلی کار دارم و نمی رسم کتاب بخونم ، امروز تصمیم داشتم این کتاب را بخرم، این دفعه مطمئن بودم که یه مدت سرم نسبتا خلوته و وقت مطالعه متفرقه دارم، وارد کتابفروشی که شدم یک راست رفتم سراغ قفسه کتابهای مارکز ولی خبری ازش نبود، از مسوول کتابفروشی پرسیدم ، گفت پیش پای شما آخرین جلدش را خریدند!
Learn to be lonely?
Can anyone learn to be lonely?!
I don't think so!

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۳

nervous
so nervous!!!!!!!!

یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۳

گامهایت به دنبال چیزی است که بیرون از چشمانت وجود ندارد ، بلکه درون آنهاست ......

شهرهای نامرئی ، ایتالو کالوینو

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۳

windy snow or snowy wind? which one?

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳

the world year of physics
با اجازه جادی!

مهمترين چيزباز نايستادن از سوال كردن است. كنجكاوي به خودي خود دليلي براي وجود است. يك سوال ممكن است كمكي نباشدولي وقتي كه پرسشگر در اسرار جاودانگي(ابديت)، زندگي و ساختار شگفت انگيز ِ حقيقت انديشه مي كند مي تواند هيبت هستي را بنماياند .كافي است كه هر روز فقط تلاش كند كمي از اين راز را درك نمايد. هرگز يك كنجكاوي مقدس را از دست مده.-- آلبرت انيشتين


The important thing is not to stop questioning.Curiosity has its own reason for existing.One cannot help but be in awe when he contemplates the mysteries of eternity, of life, of the marvelous structure of reality.It is enough if one tries merely to comprehend a little of this mystery every day.Never lose a holy curiosity.
– Albert Einstein

یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۳

..... شهرهایی که طی سالها و در مسیر تغییراتشان همواره شکل خود را به آرزوها می دهند ، و شهرهایی که در آنها آرزوها یا موفق می شوند شهر را از بین ببرند ، یا شهر آنها را از میان بر می دارد.

شهرهای نامرئی ، ایتالو کالوینو

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۳

دوشنبه:
صبح که از خونه بیرون می رفتم داشتم فکر می کردم اگر زمستون در تهران برف یا بارون نیاد همه تهرانیها خفه می شن ، کاش یک کم برف بیاد........ بعد از ظهر دو ساعت و نیم تا خونه تو راه بودم، یک ساعت و نیم تو صف تاکسیهای مختلف معطل شدم ، آخر سر هم مجبور شدم یک قسمت از راه را زیر برف بدون چتر پیاده روی کنم ، خونه که رسیدم یک آدم برفی کامل بودم! یاد این افتادم:

Be careful what you wish, cause you may get it!

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۳

Time fliesخونه که رسیدم یادم اومد، آخرین کلاس دانشگاه بود، تموم شد!
بازم اومد، بازم رفت، بازم دلم تنگ می شه، خیلی...

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۳

no pain, no gain!

سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۳

کنکوری!

داشتیم صحبت می کردیم احساس کردم از آشپزخونشون بوی سوختگی میاد بهش گفتم بوی سوختگی میاد، یک نگاهی کرد، زد زیر خنده، گفت: یکی داره سیگار می کشه!
از اول با خودم قرار گذاشتم شیر یا خط کنم هروقت لبه سکه اومد الکترونیک بخونم، می بینی تقصیر من نیست که الکترونیک بلد نیستم تقصیر سکه است!

دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۳