اول وقت
گفت از اول صبح سر کارشون هستن ، اول وقت بهشون سر بزن که کارت سریعتر پیش بره، گفتم ساعت 8 خوبه؟ خندید گفت : ساعت 8 که همه تو ترافیکند دختر خوب ، منظورم 9:30 ، 10 بود!
سهشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴
سر ولیعصر منتظر تاکسی ایستاده بودم، یک پراید سفید کمی جلوتر ایستاده بود ، مسافرکش بود راننده اش هم یک خانوم میانسال بود با یک قیافه خسته ، اولش نرفتم سوار بشم ، نمی دونم چرا دلم نمی خواست سوار بشم ، حس نا امنی نبود، فکر کنم بیشتر حس غریبی بود، بعد یاد موضوع صحبت با یک آشنا افتادم :
Women empowerment ! با خودم فکر کردم کارم مسخره است، رفتم سوار شدم، مدل رانندگی خانومه شبیه بقیه مسافرکش ها بود، فقط یک کم لطیف تر!
Women empowerment ! با خودم فکر کردم کارم مسخره است، رفتم سوار شدم، مدل رانندگی خانومه شبیه بقیه مسافرکش ها بود، فقط یک کم لطیف تر!
یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴
شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۴
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۴
می دونی کجا نمی خوای بری ، موقع راه رفتن به جای اینکه جلو پاتو نگاه کنی دائم نگاهت به اون طرفه، انقدر ازش می ترسی، متنفری ، وحشت داری که تمام حواست جمع اینه که مسیرت به اونجا ختم نشه، می دونی خوب نیست آدم فقط بدونه کجا نمی خواد بره ، می دونی بالاخره دیر یا زود باید بدونی کجا می خوای بری، می دونی که اگه همینطور ادامه بدی یا تو چاه میفتی یا گم میشی............ می دونی آخرش هم عقربه این قطب نما از جا در می ره و با سر می خوری به دیواری که ازش متنفری!
دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۴
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴
یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴
گم میشوند...
قبلا کلمات جایی بین ذهن و زبانم گم می شدند، سعی کردم پیدایشان کنم، خوب که گشتم راهی برایشان پیدا کردم، راهی که به قلمم می رسید. مدتها در دفترم نوشتم، مدتی هم اینجا ، حالا باز هم گم شده اند، این دفعه به هیچ جا نمی رسند! به زبانم که هیچ وقت نمی رسیدند ، به قلمم هم دیگر نمی رسند،دوباره سعی می کنم پیدایشان کنم ولی تا وقتی پیدا نشده اند اینجا همچنان هر از گاهی به روز می شود، تازگیها کمی عکاسی می کنم فتو بلاگم گاهی به روز می شود، ولی نه خیلی بیشتر از اینجا!
قبلا کلمات جایی بین ذهن و زبانم گم می شدند، سعی کردم پیدایشان کنم، خوب که گشتم راهی برایشان پیدا کردم، راهی که به قلمم می رسید. مدتها در دفترم نوشتم، مدتی هم اینجا ، حالا باز هم گم شده اند، این دفعه به هیچ جا نمی رسند! به زبانم که هیچ وقت نمی رسیدند ، به قلمم هم دیگر نمی رسند،دوباره سعی می کنم پیدایشان کنم ولی تا وقتی پیدا نشده اند اینجا همچنان هر از گاهی به روز می شود، تازگیها کمی عکاسی می کنم فتو بلاگم گاهی به روز می شود، ولی نه خیلی بیشتر از اینجا!
جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۴
سهشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۴
شبی در یکی از کوهستانهای مستور از برف مقدونیه بادی سهمگین برخاست. باد چنان شدید بود که کلبه کوچکی را که به آن پناه برده بودم می لرزانید و می کوشید تا آن را واژگون سازد. ولی من قبلا آن را محکم و استوار کرده بودم. تنها در کلبه ، کنار آتش نشسته بودم ، بر باد می خندیدم و آن را سرزنش و شماتت کرده می گفتم: برادر، بیهوده سعی نکن به این کلبه وارد شوی . من در بر تو نخواهم گشود . تو نخواهی توانست اجاق مرا خاموش کنی و کلبه ام را واژگون سازی!
زوربای یونانی ، نیکوس کازانتزاکیس
زوربای یونانی ، نیکوس کازانتزاکیس
پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۴
نوروز جشن نوزایی طبیعت و روز هماوایی هزاردستان با تار ، دف و نی در جشن زادروز آدمی است.
این یک تبریک نوروزی زیبا ست ، روی یکی از سایتهای ایرانیان بود، بقیه اش را می تونید اینجا بخونید : )
بعد از شام تصمیم گرفتیم تو خیابون ولیعصر پیاده روی کنیم، همراه من یک کوچولوی شاد بود، اول گفت بیا مثل سربازهایی که رژه می رن راه بریم ، یک کم مثل سربازها پاهامونو کوبیدیم زمین، بعد گفت بیا اینجوری راه بریم ، دخترها وقتی خوشحالند اینطوری راه می رن، کمی هم مثل دخترهای شاد راه رفتیم بعد هم قرار شد مثل پسرهای خوشحال راه بریم، آخر سر هم گفت بیا اینطوری راه بریم، اسبها وقتی خوشحالند اینطوری راه می رن، ما حتی مثل اسبهای خوشحال هم راه رفتیم ! شانس آوردم این کوچولو با راه رفتن بقیه موجودات خوشحال آشنایی نداشت!
یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳
سهشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳
اشتراک در:
پستها (Atom)