شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲

VISION
آخرهای دوره دبستان بود که عینکی شدم، به جای نوشته های معلم از پای تخته پرت و پلا می نوشتم ، تلویزیون را تارمی دیدم و .....اولها عینک را دوست داشتم ، برام تازگی داشت . کم کم موقع بازی و دویدن تو حیاط مدرسه بود که عینک تبدیل شد به یک موجود مزاحم........ دبیرستانی که بودم شروع کردم به استفاده از لنز، دید با لنز کاملتر بود، دیگر چیزی روی صورتم سنگینی نمی کرد، می تونستم راحت توی زمین والیبال بایستم ، لازم نبود نگران عینکم باشم ، کم کم به لنز عادت کردم، روی گواهینامه رانندگی هم این عادت ثبت شد:" رانندگی با لنز"....... سالها بود که دنیا بدون عینک یا لنز آنقدرها واضح نبود، بینایی کامل را کجا جا گذاشتم؟ لای کتابها؟ فیلمها؟ نکته های تستی و کتابهای کنکور؟ .......چه فرقی می کند کجا، مهم اینست که انقدر پراکنده و ذره ذره جا مانده بود که نمی شد دنبالش گشت! این اواخر از لنز و عینک متنفر بودم، تو هوای آلوده تهران لنز چشمانم را آزار می داد و عینک هم روی صورتم سنگینی می کرد. دلم بینایی کامل می خواست با چشمان خودم و بدون لنز یا عینک. دلم می خواست صبحها که از خواب بیدار می شم دنیا بدون عینک صاف و واضح باشد، شاید آرزوی خنده داری به نظر برسد ولی برای من آرزوی مهمی بود .
اولها آرزویم شدنی نبود بعدها شدنی بود ولی من می ترسیدم، هفته پیش تصمیمم را گرفتم، رفتم دنبال آرزویم و بالاخره یک آقای دکتر اخمو آرزویم را برآورده کرد !
دیگر داستان لنز و عینک تمام شد، خوشحالم، شاد شاد، می دانی باید مثل من سالها سنگینی عینک و دردسرهای لنز را تحمل کرده باشی تا این شادی را حس کنی.

MY HEART WANTS TO SING EVERY SONG IT HEARS.....

0 نظرات: