دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۷

از شلخته گی خوشم نمیاد، موقعی که سرم شلوغه ممکنه چند روز میزم و اتاقم بهم ریخته باشه، مثلا از اون بهم ریخته گی هایی که مدل نامنظمی شو خودم می دونم و چیزی رو گم نمی کنم. این جور بهم ریخته گی برام قابل درکه، مثلا می دونم دور و بری ها هم از این روزها دارند و ممکنه اتاقشون بازار شام باشه چند روز. یک شلخته گی که برام غیر قابل تحمله شلخته گی تو برنامه نویسیه، اونم وقتی دو نفر شریکی کار می کنند. تو کار شریکی بهم ریختگی که نظمش رو خودت بدونی بی معنیه. حالت بدترش وقتیه که اون برنامه نویس شلخته بالادستت باشه و نتونی چیزی بهش بگی! دیشب برای یک کار ساده کلی وقت صرف کردم تا مدل بی نظمیش رو متوجه شدم و تونستم کارم رو از پیش ببرم.

0 نظرات: