شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۲

بعداز ظهر سر درد وحشتناکی داشتم و به همین خاطر نیم ساعت زودتر از کلاس الکترونیک بیرون اومدم، فقط می خواستم زودتر برسم خونه، توی تاکسی نشسته بودم که دو تا راننده تاکسی دعواشون شد.. منظره دعوا تقریبا روبروی من بود، همه چیزر ا کامل دیدم و شنیدم، از سر حرص و کاملا عصبی همدیگر را می زدند، به هم فحشهایی دادند که ..... از دعوا متنفرم، از صدای بلنذ می ترسم.......بعد از دعوا ماشین راه افتاد، در طول راه تمام صحبتهای مسافران و راننده درباره دعوا بود، یکی می گفت :" اون لاغره را دیدی؟ از قیافه اش معلوم بود که اهل عمله!" ( این یکی از جمله هایی بود که بعد از چند لحظه فکر کردن تازه فهمیدم یعنی چی!) یکی دیگه گفت: " خجالت نمی کشن اینا! حالا ما هیچی، این خانوم از اول ماجرا تو ماشین بود همه چیز را دید و شنید ، این درست نیست." ( منظورش از این خانوم من بودم!) نفر بعدی هم گفت:" می خوان مست کنن؟ خوب برن تو خونه هاشون، خیابون که جای بد مستی نیست!" خلاصه همینطور بحثها ادامه داشت، تنها کسی که توی بحثها شرکت نکرد من بودم، سرم داشت منفجر می شد و تو فکرهای خودم بودم، داشتم فکر می کردم خاک بر سر جامعه ای که توش دو نفر سر 300 تا تک تومانی اینطوری همدیگر ا می زنند و به هم فحش می دهند. اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟

0 نظرات: