پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۲

جلسه رسمی بود، من و دوستم داشتیم سوالهامونو می پرسیدیم، آقاهه هم به قول خودش تا جایی که اسرار کاریش اجازه می داد برامون توضیح می داد، آقاهه خیلی پر انرژی بود ، رو صندلی جرقه می زد، منو یاد زبل خان می انداخت، قیافه اش هم شبیه یکی از مجریهای برنامه کودک بود ( عمو پورنگ!) ، خنده ام گرفته بود ، با کلی زحمت سعی می کردم قیافه ام را جدی نگه دارم ، دوست نداشتم جلسه از حالت رسمی دربیاد، یک نگاهی به دوستم انداختم دیدم یک لبخند گنده رو لبشه، از قیافه اش معلوم بود که ممکنه هر لحظه بزنه زیر خنده!
از طرف دانشگاه اینور اونور سر زدن تجربه جالبیه، برخوردهای متنوعی دیدیم ، این هم یک نمونه اش بود!

0 نظرات: