یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۳

زلزله با تاخیر!
موقع زلزله تقریبا خواب بودم، جلو تلویزیون بودم و پلکهام حسابی سنگین بود، داداشی هم تازه از کلاس کنکور رسیده بود و خواب خواب بود. یهو احساس کردم زمین زیر پام می لرزه، اول فکر کردم کابوس می بینم، بعد فکر کردم طوفان شده، چشمم که به بوفه افتاد از خواب پریدم، جدی جدی زلزله بود! دویدم داداشی را بیدار کنم، تا بیدار بشه و بریم تو حیاط زلزله تمام شده بود!
دسته ای از آدمها خودشون دو دسته اند : دنیا را آب ببره بعضها را خواب می بره، دنیا را زلزله ببره بعضیهای دیگر را خواب می بره!

0 نظرات: