دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

صدام اعدام شد
بچه بودم ولی هنوز يادمه، اون صداهای بلند، تو زير زمين رفتنها، تو پناه گاه رفتنها، اون حس نا امنی وحشتناک که همش می ترسيدم يکی از اون موشکها بخوره به خونمون، همه اينها رو هنوز يادمه. اون خانوم مهربون، همون که موقع جنگ تو قطاری بود که عراقيها زدند، همون که هر سال می ريم اهواز خونشون و دست پختش حرف نداره، همون که هنوز هم بابت اون ماجرا می لنگه...... چشمهای قرمز دايی وقتی بهش خبر دادن که دوستش تو بمباران تهران کشته شده........ اينها و خيلی چيزهای ديگه رو يادمه.........

0 نظرات: