جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶

پیاده روی دیروز
دیروز رفته بودم دنبال کارهام، تاکسی هم که پیدا نمی شد، بعد از عمری کلی پیاده روی کردم، یه جایی نزدیک خیابان فاطمی حسابی تشنه ام شده بود، یک شیر کاکائو خریدم و به پیاده روی ادامه دادم. شیر کاکائو که تموم شد دنبال یک سطل آشغال بودم، از دور یکی دیدم، نزدیک سطل آشغال که رسیدم یک نفر با یک کیسه بزرگ اومد دم سطل و شروع به گشتن تو آشغالها کرد، روم نشد جای شیر کاکائو را تو سطل بندازم، به راهم ادامه دادم، نزدیکیهای خیابون اصلی یک سطل دیگه بود، بازهم هنوز به سطل نرسیده بودم که یک نفر دیگه با یک کیسه بزرگ سر رسید، باز هم نتونستم آشغالم رو بندازم.... رسیده بودم نزدیک یوسف آباد، یک خانوم پیر اومد جلو، می خواست که براش داروهاش رو از داروخانه بخرم، کمی بهش پول دادم....
زیر آسمون این شهر چه خبره؟!

0 نظرات: