جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۷

نفرین ساندویچ

دیشب رفته بودیم گردش، شب جمعه بود و تهران و ترافیک و نبودن جای پارک. بعد از کمی چرخیدن دیدم چراغ یکی از ماشینهای پارک شده روشن شد. به آیدین گفتم وکمی جلوتر از ماشینه ایستادیم تا بره و ما جاش پارک کنیم. کمی صبر کردیم و خبری نشد، آیدین نگاه کرد و گفت راننده داره تو ماشین ساندویچ می خوره، گناه داره بیچاره، منم گفتم دیگه اینجاها جای پارک نیست حالا شاید راضی شد بره خونشون ساندویچ بخوره! خلاصه رفتیم موازی ماشینه و از آقاهه پرسیدیم شما می خواین برین؟ بیچاره ساندویچ رو گذاشت کنار، به ما لبخند زد، سری تکون داد و رفت. ماشینش پراید بود، بعد از اینکه رفت هرکاری کردیم ماشین تو اون جا پارک کوچیک جا نشد و مجبور شدیم بریم جلوتر یه جای پارک دیگه پیدا کنیم. یک ساعت بعد که برگشتیم دیدیم یک ماشین شبیه ما تو همون جا پارک کوچیک جا شده و پارک کرده! کلی خندیدیم، دفعه بعد حواسمون رو جمع میکنیم تا گرفتار نفرین ساندویچ نشیم!

0 نظرات: