یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵

نيمه دوم خيلي مسخره بازي کردند!

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵

چند وقته که عادت هر روز روزنامه خريدن از سرم افتاده، خبرها را معمولا آن لاين مي خونم. امروز مامان روزنامه شرق خريده بود، تو صفحه 15 روزنامه يک خبر توجهم رو جلب کرد:

فرمانده نيروي انتظامي استان تهران خبر داد: 1552 آقا براي خانمها مزاحمت ايجاد کردند. ( طي يک دوره 45 روزه از اول ارديبهشت تا نيمه خرداد 1385)*

نمي دونم دقيقا تعريفشون از مزاحمت خياباني چيه ، مثلا حرفهاي زشت و متلکها هم جزء اين مزاحمتها حساب مي شن يا نه؟ به هر حال خودم به طور متوسط روزي دو الي سه بار از اين چيزها مي شنوم . يا مثلا منتظر تاکسي که ايستادم بستگي به مدت زمان انتظار جلو پام ترمز مي زنن! اين مزاحمتها اونقدر ها هم به وضع ظاهري خانمها مربوط نمي شه وگرنه من که معمولا بدون آرايش و با مانتو و مقنعه و ظاهر دانشجويي هستم نبايد زياد شاهد اين چيزها باشم.

* تو متن خبر نوشته بود که 4 تا خانم رو هم به همين دليل دستگير کرده اند!

قسمتي از يکي از خبرهاي سايت roozonline :

زنان ومردان ايراني مخالف قوانين زن ستيز، روز دوشنبه 22 خرداد درميدان هفت تيرتهران گرد هم خواهند آمد تا خواسته هايي همچون منع چندهمسري، لغو حق طلاق يک طرفه مرد، حق ولايت و حضانت بر فرزند توسط پدر و مادر به طور مشترک، تصويب حقوق برابر در ازدواج (مانند حق بدون قيد و شرط اشتغال و حق تابعيت مستقل زنان متاهل و...)، تغيير سن کيفري دختران به 18 سال، حق شهادت برابر، و لغو قانون قراردادهاي موقت كار و ديگر قوانين تبعيض‎آميز را مطرح کنند.
چهار برنده جايزه صلح نوبل شيرين عبادي (ايران)، جودي ويليامز (آمريكا)، بتي ويليامز (ايرلند)، ونگاري متاعي (كنيا)، ريگوبرتا منچو (گواتمالا) از برگزاري اين حرکت با نوشتن بيانيه اي حمايت کرده اند. در اين بيانيه که درسايت زنستان آمده است مي خوانيم: "ما زنان برنده جايزه صلح نوبل همگام با خواهران ايراني خود به قوانين تبعيض‎آميز ضدزن در ايران معترض بوده و مبارزات آنان را در راه اصلاح اين قوانين تحسين مي‎كنيم و بدين سبب از گردهمايي زنان ايراني كه در 22 خرداد به همين منظور برگزار مي شود حمايت مي نماييم."

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

Up side-down trees swingin' free,
Busses float and buildings dangle:
Now and then it's nice to see,
The world from a different angle.


Shel Silverstain

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

بعد از مدتها امشب دارم Bryan Adams گوش مي دم، آلبومِ spirit، آهنگ nothing I’v ever known. این proposal پروژه ارشد هم دردسر شده، وقتی روی یک موضوعی دو ماه کار می کنی و یهو نظر استاد عوض می شه، 30 تا مقاله در یک موضوع کاملا متفاوت به تو می ده و یک هفته ای انتظار proposal داره اونم وسط این همه درس و امتحان ، اینطوری می شه. از کل چیزهایی که تو این یک هفته رسیدی بخونی 5 خط توضیح گنگ و مبهم در میاد. ناراضی می شینی پای کامپیوتر به جای proposal ، وب لاگ می نو.یسی!

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

دم در يک مغازه روي يه تکه مقوا نوشته بود چادر ملي عربي ! اوني که تابلو را نوشته يا معني ملي را نمي دونسته يا معني عربي رو.
تا بچه ای مداد رنگي 24 رنگ هديه مي گيری ، بزرگ که شدي سايه 24 رنگ!

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

براش خوشحالم تا چند روز ديگه از تنهايي در مياد، يک تنهايي طولاني…….

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵

24!

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

تهران گرم شده، دو سه روزه کولر را روشن کرديم، خونه بوي تابستون گرفته، بوي تابستون و درس باهم در يک اقليم به سختي مي گنجند!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

امروز يک ايميل خوب از استادم گرفتم:
Midterm exam is postponed
خوبه کارکرد ايميل براي استاد ما فقط اين نيست که روز 29 اسفند پروژه برامون بفرسته گاهي هم امتحان را لغو مي کنه!
هميشه دويدن هم خوب نيست، گاهي بايد وايسي نفس عميق بکشي....

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

آدم موقع انجام پروژه سرش رو نمي اندازه پايين از هرچي دلش خواست مشتق بگيره!

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

فردا سر يک ساعت با دو نفر برای خوندن دو درس مختلف قرار گذاشته بودم، خوب شد به موقع متوجه شدم!
فرض کن دلت برای کسي انقدر تنگ بشه که شب خوابشو ببيني بعد فرداش بفهمي برگشته ايران.

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۵

THE FAULT IS NOT IN OUR STARS BUT IN OURSELVES.

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

امروز: خداحافظ هندونه!

جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵

if I only had time
only time
so much to do
if I only had time
if I only had time
dreams to pursue
if I only had time……..!
چند وقته که Matlab و Simulink را بيشتر از اعضاي خانواده مي بينم!

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۵

God blessed me with you ........

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵

همه هندونه ها را دوست داشتم ولي يکيش رو هفته ديگه مي ذارم زمين، ديگه چاره اي ندارم!

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵

فرض کن چند تا هندونه باهم برداشتي همشون رو هم دوست داري ولي دارن ميفتن زمين، بايد از خير يکيش بگذري ...........

جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

امروز يکي از مهمانهاي محترم که مهندس برق-الکترونيک هم هست مي گفت دانشجوهاي مخابرات سالم وارد دانشگاه مي شن ، رواني ميان بيرون چون درسهاشون خيلي سخته!

چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵

هفته پيش خوزستان بوديم، با اينکه بزرگترها نگران بودند خوشبختانه همه جا امن و امان بود!

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

استادم برام پيک شادي فرستاده، کي اين ايميل را اختراع کرد؟! گاهي اوقات تکنولوژي لج آدم را در مياره!

حول حالنا الي احسن الحال
بازهم بهار، بهار را خيلي دوست دارم.
نوروزتون مبارک :)
مي دونستم که کاراش انجام شده و بالاخره مي ره ولي ديشب که زنگ زد خداحافظي کرد و رفت يه جوري بود، دلم براش تنگ مي شه......

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

تعطيلات شروع شد، بالاخره تونستم يه روز تا 9 صبح بخوابم ، ديگه کم کم وضعيت داشت طوري مي شد که تو منوي رستوران يا کافي شاپ دنبال بالش مي گشتم!

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

يک روز دلگير داشتم، يک کم زياد!

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

امروز از خاله يک سر رسيد هديه گرفتم توش برام نوشته بود:

روز را خورشيد مي سازد، روزگار را ما.

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

من براي ديدن وب سايت زنان ايران بايد از فيلتر شکن استفاده کنم!
حقوق زنان ، حقوق بشر است.
اين را بايد هرروز يادمون باشه نه فقط روز جهاني زن.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

آقاهه و همکارش داشتند ميزهاي پشت سر من را با دريل سوراخ مي کردند و يه ديواره به ميزها وصل مي کردند، صداي دريلشون به کنار، يکيشون معلوم بود اومده کار ياد بگيره ، اون يکي دائم بهش ميگفت حسن دريل را صاف بگير، حسن دريل را صاف بگير....... بعد از نيم ساعت حتي من هم که اسمم حسن نيست و تا حالا هم دريل دستم نگرفتم فهميده بودم که بايد دريل را صاف گرفت!
تازگيها دير به دير اينجا سر ميزنم، دوباره زندگي فشرده شده، سه روز در هفته دانشگاه، سه روز هم سر کار، هفته هم که همش هفت روزه، کاش به جاي هفته ، هشته داشتيم!
پنجشنبه
فرض کن خوش خوابِ مدرسه موشها پنجشنبه بره سر کار، چه شود! بعد از نهار چشمهام باز نمي شد، داشتم فکر مي کردم چرا بالشم تو کوله پشتيم جا نمي شه؟!!!

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

سه روز اول هفته
- شنبه کمي دير رسيدم دانشگاه، از چهارراه وليعصر تا طبقه چهارم دويدم، به در کلاس که رسيدم نفسم بالا نميومد ديدم يک کاغذ چسبوندن به در کلاس نوشتن کلاسهاي استادمون امروز تشکيل نميشه، دو تا کلاس شنبه من با همون استاد بود! يکشنبه صبح هم که اون يکي استاد تشريف نياورده بود، بعد از ظهر هم معلوم شد که کلاسم تشکيل نميشه. وقتي آدم سه تا درس داشته باشه و دو تا استاد و استاداش هم دوتايي تصميم بگيرن نيان زندگي اينطوري ميشه. به جاي کلاسها مي ري گردش ، هوا هم که نو بهاريه کلي خوش مي گذره!
امروز وقتي تو شرکت برقها يک ساعت ونيم رفت، همه داشتيم به اين نتيجه مي رسيديم که اين هفته يک خبري هست!

- نمايشگاه عکسهاي بم در خانه هنرمندان جالب بود. فکر کنم براي تماشاي عکسها يکي دو روز ديگه هم وقت داريد.

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

نمي شود گفت که آنها اين سرزمين را ساخته اند يا اين سرزمين آنها را....

ارباب حلقه ها، جي. آر.آر تالکين

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۴

مي گن امسال خوزستان امن نيست نمي ريم ، دلم برای نوروز خوزستان تنگ مي شه ، مخصوصا برای عطر شکوفه هاي بهارنارنج........

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۴

درختِ طفلکي


ديروز رفته بودم کوه، يکي از کافه هاي وسط راه برای اينکه مرز خودش و کافه کناری رو مشخص کنه از امکانات طبيعي استفاده کرده بود!

پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۴

باز يک قبل از ظهر و بعد از ظهر کامل اينا به بحث گذشت، اصلا نتيجه گيريهاشون برای قلب و روح من ضرر داره ، متاسفانه تاريخ ثابت کرده خيلي از نتيجه گيريهاي بدبينانه اينا خيلي واقع بينانه است !

عصر عاشورا، امامزاده چيذر، تهران
پ.ن.کارم يک مقدار ناشيانه است براي همين گذاشتمش اينجا!

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

تو فکر مي کني چي مي شه؟
اغلب مدار وقايع جهان بر اين پاشنه مي گردد: دستان کوچک، هنگاميکه چشمان بزرگ متوجه جاي ديگراند، وقايع بزرگ را رقم مي زنند و بايد بزنند.
ارباب حلقه ها، جي.آر.آر تالکين

شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴

destiny is what you make
I like this:

Maybe we're all different but we're still the same
We all got the blood of Eden running through our veins
I know sometimes it's hard for you to see
You're caught between just who you are and who you want to be
If you feel alone and lost and need a friend
Remember every new beginning is some beginning's end
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
That right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
Welcome to wherever you are
When everybody's in and you're left out
And you feel you're drowning in the shadow of a doubt
Everyone's a miracle in their own way
Just listen to yourself, not what other people say
When it's seems you're lost, alone and feeling down
Remember everybody's different; just take a look around
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
Right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
Be who you want to be
Be who you are
Everyone's a hero
Everyone's a star
When you want to give up and your heart's about to break
Remember that you're perfect;
God makes no mistakes
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
Right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
پنجشنبه بعداز باران هوا عالي بود ، رفتم يک کم پياده روي ، چند تايي هم عکس گرفتم. وقتي هوا دودي نيست و ميشه نفس کشيد تهران را دوست دارم!

پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۴

امروز کلي تو بانک معطل شدم، آخرش به اين نتيجه رسيدم که بهتره حسابم را ببندم پولها رو بذارم تو بالشم ، اينجوري يک صبح پنجشنبه ام تلف نمي شه شبها هم راحت تر مي خوابم!

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

H
O
P
E

اين عکس برگردونها را از يک دختر کوچولو هديه گرفتم ، به نظرش اينا برای دفترهاي من خيلي مناسب بودن! هرچي فکر کردم يادم نيومد آخرين باري که همچين چيزي هديه گرفتم کي بوده ، با يک لبخند ازش تشکر کردم. بچسبونم روي تمرينهايي که به استادها تحويل مي دم؟ يا مثلا روي سي دي پروژه ها؟!!

پ.ن.ما که بچه بوديم عکس برگردونها انقدر تکنولوژي نداشتند.

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۴

فرآيندهاي تصادفي !
will the bug ever get back to his home from the bar?
a drunk bird might forever wander around, never finding it’s nest.

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

some people say happiness takes so very long to find....
يوهوووووووووووو بالاخره زمستون شد... برفففففففففففففففففففففففففف!

شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴

از هويج تا while
همه اعضای خانواده سرشون شلوغ بود، کلی هويج گذاشتن جلو من گفتند پوست اينا را بگير آب هويج بخوريم، منم گفتم باشه، موقع پوست کندن هويجها احساس مي کردم تو يک حلقه while گير کردم، بعد هم با خودم گفتم طفلکي کامپيوتر، مي دوني چند تا حلقهwhile تو عمرم نوشتم؟!
از شوخي گذشته يک حلقه while خوب وسط يک برنامه کلي هم مفيده ولي تو زندگي حلقهwhile گاهي يعني بلاتکليفي که اصلا چيز خوبي نيست.

پ.ن. آب هويجش کلي چسبيد ;)

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴

تو تاکسی نشسته بودم، راننده وسط راه به يک برج نيمه ساخته اشاره کرد و گفت ديروز اينجا يکي از کارگرهاي ساختماني خودش را آتش زد، يکي از همکارهاي ما هم که کپسول آتش نشاني همراهش بود خاموشش کرد ، تمام لباسهاش سوخته بود و ناله مي کرد ما هم بهش گفتيم خوب مي خواستي خودتو بکشي مي رفتي از بالاي برج مي پريدي پايين. به اينجا که رسيد يکي از مسافرها گفت خوب به خودش انسولين تزريق مي کرد اينطوری که راحت تر مي مرد، بعد هم تا آخر راه راننده و مسافر محترم انواع راههاي خودکشي تميز و بدون درد را با هم بررسي کردند!
اول :آدم گاهي حس مي کنه از اين خبرها انقدر تو جامعه زياد شده که با شنيدنش ديگه کسي زياد تعجب نمي کنه.
دوم: گاهي تاکسي سوار شدن هم بدآموزي داره ها !

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

هفته آخر ترمه، دو هفته ديگه جوجه ها رو مي شمرن، بايد يه دستي به سر وروی جوجه ها بکشم سرو وضعشون مرتب بشه ;)

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

داشتم بر مي گشتم خونه، وسط اتوبان برف پاک کن از کار افتاد، يه جوري تا خونه با هاش سر کردم، نزديکيهای خونه فقط يک سايه هايي مي ديدم ، دفعه ديگه مثل آدمهای معقول اولين جاي ممکن مي ايستم يه فکری براش مي کنم!

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

تولدش مبارک!

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴

مشترک گرامي دسترسي به اين سايت امکان پذير نمي باشد
امروزuser name و password ثبت نام را بهمون دادن، تو پاکت نوشته : لطفا پس از بخاطر سپردن نام کاربری و کلمه عبور پاکت را از بين ببريد ، آدم ياد کارآگاه گجت ميفته، باز خوبه ننوشتن بعد از چند ثانيه اين پيام خود بخود نابود مي شود!

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

ورزشکار
فرض کن اول صبح بري شنا بعد بياي خونه بگيری بخوابی ، بعدش هم بری سراغ يخچال و .....!
اولي: با زن تحصيلکرده که اينطوری رفتار نمي کنند ....

دومي ( با لحن عصباني) : به تحصيلات چه ربطي داره؟ حق ندارند با هيچ آدمي اينطوري رفتار کنند، يعني هرکسي درس نخونده مي تونن هر جوري خواستن باهاش رفتار کنند؟!

با دومي خيلی موافق بودم. آدمها همه حق وحقوق دارند ، زن يا مرد، باسواد يا بي سواد.

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

من دوباره قبل از امتحانات کتاب خوندنم گل کرده!

جهان پهناور دور تا دور شما را گرفته ، شما مي توانيد خودتان را داخل حصار کنيد، اما نمي توانيد برای هميشه آن را با حصار از بقيه جاها جدا نگهداريد.

هرچه از طلاست درخشان نيست *
و هرکه سرگردان است گم گشته نيست؛
آن که پير است و نيرومند پژمرده نمي شود،
ريشه های عميق را سرما نمي زند.


ارباب حلقه ها، ياران حلقه، جي .آر.آر تالکين

* شکسپير!
خيلی سرش شلوغ بود، چند تا از بانکهای اطلاعاتي را براش تکميل کردم، يک سري آمار از شهرهای مختلف ايران بود، به تهران که مي رسي عددها يهو بزرگ مي شن، خيلي بزرگ ، بومممممممممممممم !

یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۴

حس خوبي نيست، حس اينکه يک عزيزي هست که تنهاش گذاشتي، سرم شلوغ بود بهانه خوبي نيست، هيچ وقت بهانه خوبي نيست....
اين باد و بارون کجا هستن؟ ما خفه شديم!

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

از ايميلهاي يک لحظه فلسفه :
شما نمي‌توانيد انساني را پايين نگاه داريد بدون اينکه خودتان هم با وي پايين بمانيد.
(بوکر. ت. واشنگتن (1915-1956

جمعه، آذر ۱۱، ۱۳۸۴

It had long been believed that neurons, the active cells of the brain and nervous system, do not regenerate. Recent research has shown, however, that new cells are added to certain areas of the brain -- including those involved with memory and the sense of smell -- well into adulthood.

جالبه، متن کامل و نتايج تحقيقي که در اين زمينه انجام شده اينجاست!

چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۴

12 ثانيه سيگنال صوت،3، 4 ساعت ما رو گذاشت سر کار تازه هنوز کاراش تموم نشده ، مي گن فلفل نبين چه ريزه !
ديروز هفته جهاني فرآيند تموم شد عوضش از امروز هفته جهاني DSP شروع مي شه!

سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴

مثل اينکه قراره آخر کلاس فرآيند ما بتونيم همچين مسئله اي را حل کنيم : يک چيزي از يک جايي اومده ، بگيد چيه و از کجا اومده؟!

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

شير تو شير
امروز فهميديم که استاد برای خودش درس مي ده و حل تمرين هم واسه خودش تمرين تعيين مي کنه تقريبا از اول ترم هم اين دو تا وقت نکردند همديگه رو ببينند، حل تمرين محترم شماره تمرينهايي را که ما بايد حل کنيم از زير در دفتر استاد مي اندازه تو! استاد حل تمرين اگر هفته ای يکبار هم احوال استاد را پرسيده بود و کمي از حدود درس ما خبر داشت وضع کلاسش اينطوری نمي شد ما هم کمتر سرگيجگه مي گرفتيم.
تا حالا از خوندن هيچ نوشته ای انقدر احساس نفرت نکرده بودم، يک گزارش ساده بود از وضعيت زندگی دسته ای از زنان ايرانی؛ زنها و دخترهای معمولي مثل من و تو که مجبورند با شرايط و مسائلي دست و پنجه نرم کنند که تصورش هم برای من و تو غير ممکنه، بعد از ديدن فيلم کافه ترانزيت نوشته بودم مگه همچين رسمي هنوز هم در ايران هست ، بعد از خوندن کتاب زنان خود سوخته فهميدم رسمي که تو فيلم کافه ترانزيت ديدم در برابر چيزهايي که خوندم اونقدرها هم فاجعه نبود.

پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۴

فرآيندهاي اتفاقي را دوست دارم ، اين ترم درس مورد علاقه منه ، به شرط اينکه استادش امتحان نگيره!

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴

تازه بيدار شده بودم که نور اول صبح توجهم را جلب کرد، هر روز از جلوش رد شده بودم ولی تا حالا بهش توجه نکرده بودم. کادر بنديش خنده داره ،کادر بندی مريم خواب آلود از اين بهتر نميشه ;)

جمعه، آبان ۲۷، ۱۳۸۴

همش مشق و امتحان .....دلم هر چيزی مي خواد الا امتحان ميان ترم ، اصولا امتحان جزء اون دسته چيزهاييه که آدميزاد هيج وقت دلش نمي خواد!
فيلم کافه ترانزيت خوب بود، تسليم نشدن ريحان رو دوست داشتم. من فکر مي کردم اين رسمها مال صد سال پيشه ، يعنی هنوز تو قسمتهايي از ايران همچين رسمی هست؟

جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

از پله هاي وسط که به طبقه دوم مي ري يک تراس وسط ساختمون مي بيني که به هيچ جا راه نداره ، فقط روبروي پله ها دو تا در هست که يکيش دستشوييه اون يکيش هم هنوز نمي دونم، طراح اين ساختمون نابغه بوده!

جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴

دمپايي رو فرشي
هر روز يک جايي از خونه گم مي شن ، صبح که بيدار مي شم مدتي همراهم هستند بعد از نمي دونم کي ديگه نيستند، فقط وقتيکه روي پنجه پا از روي سنگ سرد رد مي شم تا به فرش برسم فلسفه وجوديشونو مي فهمم ولي بعد دوباره فراموششون مي کنم، هميشه هم آخر شب مامان که منو در حال گشتن مي بينه با اخم به زير يک صندلي يا کنار يک مبل اشاره مي کنه " اونجان! " ، اينجوری آخر شب دوباره پيداشون می کنم !
بعضی فاصله ها رو هيچ جوری نميشه پر کرد، هر چقدر هم سعی کنی فايده نداره .

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۴

کلي Bonjovi ، از صبح تا شب ، مخصوصا اين يکي:

I have walked all alone
On these streets I call home
Streets of hope, streets of fear
Through the sidewalk cracks time disappears
….
So far away from everything you know is true
Something inside that makes you do what you got to do
…..
Up the steps of the church
Through the fields and the dirt
In the dark I have seen
That the sun still shines for the one who believes
So far away So full of doubt and needing proof
Just close your eyes and hear the sounds inside of you
………
گاهي اوقات مي گي کاش اون جمله را يه غريبه گفته بود ، اونوقت مي تونستي با خيال راحت جوابش را بدي ، يا نه ، اصلا لازم نبود حتي جوابش را بدي ، شنيدن اون جمله از يه غريبه انقدر درد نداشت که.......

یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۴

يک گوشه دانشگاه يک دکه همه چيز فروشي پيدا کردم !

سه‌شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۴

Life is a moment in space
ملت ها مي ميرند. سرزمين هاي قديمي خشک و برهوت، يا دچار دگرگوني ديگر مي شوند. انسان سازگار و انعطاف پذير ابزارو فنون خويش را بر مي گيرد و همراه با خاطره ها ، به راه مي افتد. اگر کسب دانش آن خاطره ها را عميق و پهناور ساخته باشد، تمدن نيز با او مهاجرت مي کند و در جايي ديگر خانه مي سازد. در سرزمين جديد نه ناگزير به آغاز از هيچ است و نه بي کمک هاي دوستانه کاري از پيش مي برد ؛ ارتباطات و آمد و رفت ها همانند بند جفتي که به جنين غذا مي رساند ، او را به وطن مادري پيوند مي دهد.

درس هاي تاريخ ، ويل و آريل دورانت

ديده بودم دو تا ماشين موازي با هم حرکت کنند و راننده هاشون با هم صحبت کنند ، دو تا اتوبوس رو تو اين وضع نديده بودم که ديروز ديدم! ديدن هيچ چيز تو خيابانهاي شهرمون غير ممکن نيست.

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۴

اوضاع ميل باکس من
دو تا اي ميل از آلمان، چند تا عکس از سوئد، چند خط براي دوستي در هند،احوالپرسي از اوني که رفته آمريکا......... داشتم فکر مي کردم تا چند سال ديگه چند تا از دوستام همين نزديکيهان؟!
روزي هم که امتحان تافل دادم با خودم فکر مي کردم چند تا از اين ادمها سال ديگه هنوز ايران هستند؟ خودم تا کي هستم؟

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۴

لزوما پله ها به اونجايی که فکر می کنی نمی رسند!

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

گاهي هنگام تنها قدم زدن در جنگلي در روزي گرم و تابستاني ، جنبش صدها جانور را مي بينيم يا مي شنويم، که پرواز مي کنند، جست و خيز دارند ، مي خزند، در زير زمين پنهان مي شوند. با نزديک شدن ما جانوران وحشت زده مي گريزند، پرندگان پريشان مي گردند، ماهيها در آبگيرها پراکنده مي شوند؛ ناگهان در مي يابيم که ما در اين سياره بي طرف به چه اقليت خطرناکي تعلق داريم و، چنانکه اين سکنه گوناگون نشان مي دهند، براي لحظه اي احساس مي کنيم که در زيستگاه طبيعي ايشان ميهمان ناخوانده ايم.

درس های تاريخ ، ويل و آريل دورانت

انسان سازنده تمدن است ، نه زمين.

درس های تاريخ ، ويل و آريل دورانت

فرض کن سال تولدت را نوشته باشند 1278!

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۴

زشته استاد شبکه سر کلاس بنويسه pear to pear !
من اينو از اينجا کش رفتم !

بارانی بايد

همه چيز گاه اگر تيره می نمايد

باز روشن می شود زود

تنها فراموش نکن اين حقيقتی است؛

بارانی بايد، تا که رنگين کمانی برآيد

و ليموهايی ترش، تا که شربتی گوارا

فراهم شود

و گاه روزهايی در زحمت

تا که از ما انسانهايی تواناتر بسازد

خورشيد دوباره خواهد درخشيد،زود

خواهی ديد

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۴

تو اين دانشگاه جديد اختلاف طبقاتي زياده، امروز فهميدم جايي که فکر مي کردم طبقه صفره ، طبقه اوله!
ما به خودمون مي گفتيم شکوفه فوق لانس ، امروز استاد محترم سر کلاس به ما مي گفت مثل قورباغه هاي دگر ديس يافته هستيد!

جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۸۴


من يک هديه بامزه گرفتم، يک پاک کن بزرگ براي پاک کردن اشتباهات بزرگ! کاش جدي جدي مي شد اشتباهات بزرگ زندگي رو با يکي از اينا پاک کرد، ولی متاسفانه پاک نشدنيند.
تابستون عجيبي بود، برعکس هميشه که حس مي کردم تابستون خيلي زود مي گذره اين يکي انگار يک عمر طول کشيد. مثل يک ليوان نوشيدني بود که ذره ذره سر کشيدم، يک نوشيدني غليظ ولي خوشمزه!

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۴

دانشگاه جديد نزديک خونه مادربزرگه حالا مي تونم بيشتر بهش سر بزنم ، سوزن هاشو براش نخ کنم ......

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۴

برای اونی که از اول شناختم دلم تنگ شده ، برای اونی که الان هست نگرانم . نمی تونم بگم کاش بزرگ نمی شدی ولی کاش زندگی کمی مهربانتر بود.

جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۴

زياد درس نخونيها ، علم زيادي جرات آدم را کم مي کنه، ترمز زندگي مي شه.... شنيدن اين جمله از يک فارغ التحصيل شريف برام عجيب بود!