پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۱
میله گرد، آجر، بتن.......
بچه که بودم فکر می کردم خونه ساختن و نقشه کشیدن از اون کارهای سخت سخته که بزرگترها انجام میدن، اون موقعها میز نقشه کشی بابا جزء اسباب بازیهای مورد علاقه من بود، از صندلیش به عنوان چرخ و فلکی با قابلیت تغییر ارتفاع استفاده می کردم و از خود میز هم به عنوان یه سطح بزرگ برای شیطنت ! خدا می دونه روی چند تا از نقشه های بابا نقاشی و یا بهتره بگم خط خطی کرده بودم!!! اون خط کش بزرگی را هم که به میز وصل بود خیلی دوست داشتم!
روز دوشنبه که رفته بودم علم و صنعت و چند ساعتی را بچه های عمرانشون گذروندم بازم همون حس خنده دار اومد سراغم، باز فکر می کردم وای چه کار سختی....!!!! روی در و دیوارشون اسمهایی بود که سر در نمیاوردم و خوب طبیعی هم بود، البته زیاد احساس غریبی نمیکردم دلیل اولش وجود یار دبیرستانی و دوستهای مهربونش بود و دلیل دومش هم این بود که با اصطلاحات و لغتهاشون اونقدرها هم غریبه نبودم. انجمنهای با مزه ای داشتند، مثل انجمن بتن! اسم درسهاشون هم جالب بود، مصالح ساختمانی، بتن، پل سازی، سازه ، نقشه برداری و.... . با این همه هنوز هم نسبت به درسها و کارهاشون احساس ناتوانی میکنم ، این احساس شاید به خاطر کمبود علاقه باشه، آره احتمالا منشا اصلیش همینه. جالبه که اونا هم می گفتند که درسهای برقیها سخته و ازش سر در نمیارن، معیار سنجششون هم درس فیزیک 2 بود!
بچه که بودم فکر می کردم خونه ساختن و نقشه کشیدن از اون کارهای سخت سخته که بزرگترها انجام میدن، اون موقعها میز نقشه کشی بابا جزء اسباب بازیهای مورد علاقه من بود، از صندلیش به عنوان چرخ و فلکی با قابلیت تغییر ارتفاع استفاده می کردم و از خود میز هم به عنوان یه سطح بزرگ برای شیطنت ! خدا می دونه روی چند تا از نقشه های بابا نقاشی و یا بهتره بگم خط خطی کرده بودم!!! اون خط کش بزرگی را هم که به میز وصل بود خیلی دوست داشتم!
روز دوشنبه که رفته بودم علم و صنعت و چند ساعتی را بچه های عمرانشون گذروندم بازم همون حس خنده دار اومد سراغم، باز فکر می کردم وای چه کار سختی....!!!! روی در و دیوارشون اسمهایی بود که سر در نمیاوردم و خوب طبیعی هم بود، البته زیاد احساس غریبی نمیکردم دلیل اولش وجود یار دبیرستانی و دوستهای مهربونش بود و دلیل دومش هم این بود که با اصطلاحات و لغتهاشون اونقدرها هم غریبه نبودم. انجمنهای با مزه ای داشتند، مثل انجمن بتن! اسم درسهاشون هم جالب بود، مصالح ساختمانی، بتن، پل سازی، سازه ، نقشه برداری و.... . با این همه هنوز هم نسبت به درسها و کارهاشون احساس ناتوانی میکنم ، این احساس شاید به خاطر کمبود علاقه باشه، آره احتمالا منشا اصلیش همینه. جالبه که اونا هم می گفتند که درسهای برقیها سخته و ازش سر در نمیارن، معیار سنجششون هم درس فیزیک 2 بود!
چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۱
سهشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۱
دوستانم....
تاثیر پذیریم زیاد شده، حساس شدم، بی دلیل و زود دلخور میشم. تا چند وقت قبل وقتی دوستانم حالشون خوب نبود کلی سعی می کردم شادشون کنم، همیشه به اندازه کافی برای دوستانم وقت و انرژی داشتم و حالا! درجه تاثیر پذیریم بالا رفته، حالا که ناراحت می بینمشون منم ناراحت می شم، هنوز برای شاد کردنشون کمی انرژی مانده ولی نه به مقدار کافی! نتیجه اش هم اینه که وقتی خونه میرسم تخلیه انرژی باشم! دوستشون دارم، همشون را، نمیتونم و نمی خوام کسل و غمناک ببینمشون، این روزها نگرانشونم …………
ببینم شماها هم گاهی بدون اینکه بخواین باعث رنجش اطرافیان شدین؟ این جور موقعها وجدان درد گرفتین؟ آخ…………..!
اگر تو آزمایشگاه فیزیک شتاب حرکت یک جسم روی سطح شیبدار را بیشتر از شتاب جاذبه در بیارین چه حسی بهتون دست میده؟!!! فکر کنم حس اعتماد به نفس من نیاز به تعمیرات اساسی داشته باشه! شاید هم دانش فیزیکم باید کلا تعمیر بشه!
تاثیر پذیریم زیاد شده، حساس شدم، بی دلیل و زود دلخور میشم. تا چند وقت قبل وقتی دوستانم حالشون خوب نبود کلی سعی می کردم شادشون کنم، همیشه به اندازه کافی برای دوستانم وقت و انرژی داشتم و حالا! درجه تاثیر پذیریم بالا رفته، حالا که ناراحت می بینمشون منم ناراحت می شم، هنوز برای شاد کردنشون کمی انرژی مانده ولی نه به مقدار کافی! نتیجه اش هم اینه که وقتی خونه میرسم تخلیه انرژی باشم! دوستشون دارم، همشون را، نمیتونم و نمی خوام کسل و غمناک ببینمشون، این روزها نگرانشونم …………
ببینم شماها هم گاهی بدون اینکه بخواین باعث رنجش اطرافیان شدین؟ این جور موقعها وجدان درد گرفتین؟ آخ…………..!
اگر تو آزمایشگاه فیزیک شتاب حرکت یک جسم روی سطح شیبدار را بیشتر از شتاب جاذبه در بیارین چه حسی بهتون دست میده؟!!! فکر کنم حس اعتماد به نفس من نیاز به تعمیرات اساسی داشته باشه! شاید هم دانش فیزیکم باید کلا تعمیر بشه!
دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۱
شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۱
من اعتراض دارم! آره من شاکیم، معترضم!!! می شنوی؟؟؟ من ا ع ت راض دارم!!!
چرا اینطوری رفتار میکنی؟ چرا راه میری میگی من افسرده هستم؟ چرا قیافه غمگین به خودت میگیری؟
فکر کردی نمیدونم؟ اشتباه میکنی، میدونم، خوب میدونم که هرکسی کوله باری اندازه تحمل خودش داره، خوب میدونم که دل بی غم در این عالم نباشد، میدونم که درد جز لاینفک زندگیه. میدونم که گاهی از بودن خسته میشی، میدونم گاهی تحملت تموم میشه، از پشت پنجره چشمهات خیلی چیزها را میبینم.
چی شده؟ شیب سر بالایی زیاد شده؟ به نفس نفس افتادی؟ از وجود قله ناامید شدی ؟ هوا زیادی سرده؟
فکر نکن مسخره ات میکنم، اصلا هم منظورم این نیست که در مواقع ناراحتی الکی لبخند بزنی، من نمیگم دردهات را تقسیم نکن،نه! فقط دردهات را برای خودت بزرگتر از اونی که هست نکن. بزرگنمایی! این کار را انجام نده!
راحت از خودکشی حرف میزنی؟! اگر اینطوره، می شه بگی چرا وقتی کسی میمیره دلت براش میسوزه و میگی طفلکی؟؟؟ اصلا تو مطمئنی معنی مرگ را میدونی؟؟ یه چیز دیگه، گیریم خودکشی کار آسانی باشه، گیریم با مرگ می خوای به آرامش برسی، مطمئنی که دلایلت کافی هستن؟؟
?!!
You can do what you want, just seize the day
What you do , tomorrow’s gonna come your way…..
چرا اینطوری رفتار میکنی؟ چرا راه میری میگی من افسرده هستم؟ چرا قیافه غمگین به خودت میگیری؟
فکر کردی نمیدونم؟ اشتباه میکنی، میدونم، خوب میدونم که هرکسی کوله باری اندازه تحمل خودش داره، خوب میدونم که دل بی غم در این عالم نباشد، میدونم که درد جز لاینفک زندگیه. میدونم که گاهی از بودن خسته میشی، میدونم گاهی تحملت تموم میشه، از پشت پنجره چشمهات خیلی چیزها را میبینم.
چی شده؟ شیب سر بالایی زیاد شده؟ به نفس نفس افتادی؟ از وجود قله ناامید شدی ؟ هوا زیادی سرده؟
فکر نکن مسخره ات میکنم، اصلا هم منظورم این نیست که در مواقع ناراحتی الکی لبخند بزنی، من نمیگم دردهات را تقسیم نکن،نه! فقط دردهات را برای خودت بزرگتر از اونی که هست نکن. بزرگنمایی! این کار را انجام نده!
راحت از خودکشی حرف میزنی؟! اگر اینطوره، می شه بگی چرا وقتی کسی میمیره دلت براش میسوزه و میگی طفلکی؟؟؟ اصلا تو مطمئنی معنی مرگ را میدونی؟؟ یه چیز دیگه، گیریم خودکشی کار آسانی باشه، گیریم با مرگ می خوای به آرامش برسی، مطمئنی که دلایلت کافی هستن؟؟
?!!
You can do what you want, just seize the day
What you do , tomorrow’s gonna come your way…..
جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۱
کابوس تاریخ مصرف گذشته....!
ذهن انسان سیستم عجیبیه، یه اتفاقاتی یک ماه پیش افتادن، خوب یا بد هم بالاخره تمام شدن ، تو هم فکر می کنی که جدی جدی راحت شدی. ولی نه، اشتباه می کنی ، خودشون تمام شدن ولی اثرشون چی؟ لابد هنوز ردپاشون در ضمیر ناخودآگاهت هست وگرنه خوابشون را که نمیدیدی دیگه، میدیدی؟؟
این ضمیر ناخودآگاه چیه؟ یه جور مخفیگاه برای بعضی افکار و اثرها؟؟
یه سوال دیگه: چه جوری میشه از دست کابوسهای تاریخ مصرف گذشته راحت شد؟ دو نفر یه راه حلهایی پیشنهاد کردن که اصلا مفید نبود، یه نفر گفت که به اون اتفاقات فکر نکن ، خوب منم این کار را نمی کنم ولی فایده ای هم نداشته! نفر دوم هم گفت که قبل و بعد از خواب به خوابهای خوبی که قبلا دیدی فکر کن و در ذهنت پرورششون بده، این یکی هم بی فایده بود.
ذهن انسان سیستم عجیبیه، یه اتفاقاتی یک ماه پیش افتادن، خوب یا بد هم بالاخره تمام شدن ، تو هم فکر می کنی که جدی جدی راحت شدی. ولی نه، اشتباه می کنی ، خودشون تمام شدن ولی اثرشون چی؟ لابد هنوز ردپاشون در ضمیر ناخودآگاهت هست وگرنه خوابشون را که نمیدیدی دیگه، میدیدی؟؟
این ضمیر ناخودآگاه چیه؟ یه جور مخفیگاه برای بعضی افکار و اثرها؟؟
یه سوال دیگه: چه جوری میشه از دست کابوسهای تاریخ مصرف گذشته راحت شد؟ دو نفر یه راه حلهایی پیشنهاد کردن که اصلا مفید نبود، یه نفر گفت که به اون اتفاقات فکر نکن ، خوب منم این کار را نمی کنم ولی فایده ای هم نداشته! نفر دوم هم گفت که قبل و بعد از خواب به خوابهای خوبی که قبلا دیدی فکر کن و در ذهنت پرورششون بده، این یکی هم بی فایده بود.
چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۱
نوشته قبلی را از ایمیلهای گروه یک لحظه فلسفه کش رفتم!!! گروه جالبیه....... لینکشون یادم نیست! به اینجا سر بزنید !
The feeling of awed wonder that science can give us is one of the highest experiences of which the human psyche is capable. It is a deep aesthetic passion to rank with the finest that music and poetry can deliver. It is truly one of the things that makes life worth living and it does so, if anything, more effectively if it convinces us that the time we have for living it is finite.
Richard Dawkins
unweaving the rainbow
سهشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۱
امروز نوشته های سولوژن و رامین باعث شدن ذهنم پرواز کنه به روزهای خوب مدرسه! در واقع عامل اصلیش یکی از جمله های سولوژن بود راجع به در و دیوار مدرسه و جاری بودن زندگی از آنها! البته فضای مدرسه ما با مدرسه فرزانگان که سولو راجع بهش نوشته بود خیلی فرق داشت و خوشبختانه از اون معلمهای تربیتی که رامین توصیفشون کرده بود هم نداشتیم!
مدرسه!!!
چرا دوروبریهای من شاد نیستند؟ یه جای کار ایراد داره، یه چیزی کمه و سوال مهم هم دقیقا اینجاست: چه چیزی کمه؟
یکی از دوستان میگفت که به نظر خودش، از هر نظر خوشبخته ولی خوشحال نیست، چرا؟ شاید یه دلیلش این باشه که دوروبرمون هیچ چیز سر جای خودش نیست. احساس میکنم همه( یا حداقل آدمهای دوروبر من) به یک تغییر احتیاج دارن. ایجاد تغییر به اراده و انرژی احتیاج داره و من متاسفانه هیچ کدوم از این دوتا را دوروبرم نمیبینم!
We all need something new, something that is true
کلاس الکترونیک.......!
گفتن اسم واحدش الکترونیک 3 است، استادش الکترونیک 2 درس میده و الکترونیک 1 امتحان میگیره!( یه جور دنده عقب رفتن!) کاش حداقل دنده عقب میرفت! امروز سر کلاس دیکته گفت و فلسفه درس داد!!! من هنوز اسمی برای این درس پیدا نکردم!!!
مدرسه!!!
چرا دوروبریهای من شاد نیستند؟ یه جای کار ایراد داره، یه چیزی کمه و سوال مهم هم دقیقا اینجاست: چه چیزی کمه؟
یکی از دوستان میگفت که به نظر خودش، از هر نظر خوشبخته ولی خوشحال نیست، چرا؟ شاید یه دلیلش این باشه که دوروبرمون هیچ چیز سر جای خودش نیست. احساس میکنم همه( یا حداقل آدمهای دوروبر من) به یک تغییر احتیاج دارن. ایجاد تغییر به اراده و انرژی احتیاج داره و من متاسفانه هیچ کدوم از این دوتا را دوروبرم نمیبینم!
We all need something new, something that is true
کلاس الکترونیک.......!
گفتن اسم واحدش الکترونیک 3 است، استادش الکترونیک 2 درس میده و الکترونیک 1 امتحان میگیره!( یه جور دنده عقب رفتن!) کاش حداقل دنده عقب میرفت! امروز سر کلاس دیکته گفت و فلسفه درس داد!!! من هنوز اسمی برای این درس پیدا نکردم!!!
اشتراک در:
پستها (Atom)