شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷

این طرف دنیا
این طرف دنیا همه یا در حال رفتن هستند یا تو فکر رفتن.
دوستش داری، یک دوست قدیمی و خوبه، باهاش حرف می زنی و نگاهش می کنی، می دونی که تا یک سال دیگه اونم تبدیل می شه به یک عکس تو آلبوم یا بهتره بگم یک فایل jpg روی کامپیوتر، از این فکر دلتنگ می شی، شدیم نسل سرگردان، هرکدوم یک طرف دنیا........
هفته پیش با آیدین رفتیم کیش، فکر کنم دو تایی خوب از شلوغی تهران خسته بودیم چون بعد ازدیدن آرامش جزیره هوس کردیم یک مدت اونجا زندگی کنیم. با اینکه آفتاب گرفتن کنار دریا و شنا تو دریا رو خیلی دوست دارم یک بار بیشتر پلاژ نرفتم. فرض کن تو اون گرما آب دوش ها داغ بود و از سایه بون هم خبری نبود. تحمل آفتاب مداوم بدون هیچ سایه بونی کار من نبود، پلاژ بوفه هم نداشت و از نوشیدنی خنک هم خبری نبود! یک قسمت خوب سفر برنامه دلفین ها بود، واقعا لذت بردیم. باغ پرندگان هم جالب بود ولی داغ! اینترنت wireless بازار پردیس II هم خوب بود، روز آخرکلی دانلود کردیم!

جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۸۷

از اون روزهایی که کلی کار داری و همه هم با الویت 1، آخر سر هم کارهات تموم نمی شن!

شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۷

فکر کنم این بود :

To achieve the impossible it is precisely the unthinkable that must be thought.

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۷

می گویند خیلی وقت پیش آدم روی درخت ها زندگی می کرده است. به طور حتم یکی از آن ها از وضعش راضی نبوده، در غیر این صورت در حال حاضر پاهای شما روی زمین نبود.

شرق بهشت، جان اشتاین بک

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۷

تا چند وقت پیش خیلی از ایران موندن راضی نبودم. فکر می کردم هیچ جای رشدی اینجا باقی نمونده، از هیچ نظر. پارسال اتفاقات متفاوتی برام پیش اومد و باعث شد آدم های جدیدی وارد زندگیم بشن. یکیشون معلم فرانسه عزیزم بود. یک معلم فوق العاده خلاق، پر انرژی و سرشار از زندگی. سر کلاسش کلی فرانسه یاد گرفتم، کلی روش تدریس و کلی هم زندگی. دائم یاد اون دو تا کوچولویی بودم که یه مدت بهشون زبان درس داده بودم،با خودم فکر می کردم طفلکی ها چی کشیدن از دست من، این چه وضع درس دادن بود!
نفر دوم مربی کلاس هستی شناسی بود که من و آیدین با هم می رفتیم، اونم باعث شد اطرافم رو خیلی بهتر ببینم، یک نگاه تازه به من داد، نگاهی که تا حالا نداشتم. نفر سوم یکی از دوستان همون کلاس بود و نفر چهارم هم خانم دکتری بود که زندگی یکی از عزیزان رو نجات داد. جدا به همه ما در اوج نا امیدی یک تکون اساسی داد. تو این یک سالی که با این خانم آشنا شدیم خیلی چیزها در مورد تندرستی ازش یاد گرفتیم.
اتفاقاتی که پیش اومد و آدم هایی که شناختم باعث شد بفهمم که هنوز گوشه و کنار این جامعه آدم های نازنینی هستند که ارزش شناختن دارند. آدم هایی که با بودنشون تغییرات مثبتی در زندگی بقیه ایجاد می کنند. باید اعتراف کنم که هنوز دوست دارم یه مدت تو یک جامعه متفاوت زندگی کنم ولی از اینکه این مدت اینجا موندم و این آدم ها رو شناختم خوشحالم.

جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

Do you have an older digital camera that you’re about to replace with a new model? Before you do, consider giving your old one to your son or daughter or a child in the neighborhood....

به نظرم ایده جالبی اومد، یک نفر هم این کار رو کرده و دوربینش رو به بچه خودش داده و در مورد نتایجش مطلبی نوشته که اینجا می تونید ببینید.

دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۷

آدم می تواند به هر چیزی، اگر تنها چیزی است که دارد، افتخار کند. هرقدر تهیدست تر باشد، بیشتر لازم می شود به آنچه دارد ببالد.

شرق بهشت، جان اشتابن بک
امسال نوروز خوبی داشتیم و خوش گذشت. هفته اول یه روز کاشان بودیم. محو معماری خانه بروجردی و از آن بیشتر خانه طباطبایی شده بودم. نتیجه دیدن کاشان چند ساعت گردش و عکاسی لذت بخش بود. آخر سر که وقت کم آورده بودیم نمی دونستم بچرخم و ندیده ها رو تماشا کنم یا عکس بگیرم. بعد از رسیدن به سرو وضع فتوبلاگ حتما عکسها رو اونجا می ذارم تا همه ببینید. چند روزی هم شمال رفتیم و حسابی خوردیم و خوابیدیم!
بهترین عیدی که گرفتم کتاب شرق بهشت بود. چند وقتی بود دلم یک کتاب کلاسیک می خواست.

دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۶

Nothing is as practical as a good theory.

Kurt Lewin

سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۶

نوروز نزدیک است. نزدیکی نوروز رو می شه از هوای نوبهار، باد خنک و مطبوع 8 صبح، شلوغی خیابانها، تماشای مردم در حال خرید، فرشهای شسته شده و آویزان از پشت بام و تراس، 45 دقیقه منتظر تاکسی ماندن برای یک مسیر مستقیم و خلاصه بیکاری توی شرکت و وب لاگ نویسی موقع کار متوجه شد! این روزها به قول یکی از همکارا ساعت 5 بعد از ظهر انگار توی این شهر یک بمب ساعتی ( بمب انسانی! ) منفجر می شه.

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۶

یک سری از کارهام انجام شده و به نظر میاد سرم کمی خلوت می شه این روزها. بعد از مدتی وقتی پیدا می شه که با آیدین چند تا از این فیلم های ندیده مون رو ببینیم، و فیلم داشتنمون به فیلم دیدن تبدیل بشه! چند شب پیش انیمیشن پرسپولیس رو دیدیم، فیلم جالبی بود، خوشم اومد. من انقلاب رو ندیدم ولی ماجراهایی که از چشم مرجان کوچولو بیان شد شبیه تعریف هایی بود که از بزرگترها شنیده بودم. موقع جنگ هم بچه بودم ولی صداهای بلند، پناه گاه رفتن ها و ترس های بچه گانه خودم رو به خاطر دارم. کلا طرز بیان فیلم رو دوست داشتم. تازه هر جای فیلم که فرانسه اش رو متوجه می شدم، کلی ذوق می کردم!

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶

طرف رو شیشه ویترین مغازه اش بزرگ نوشته بود Digital !
لابد Digital فروشی هم حرفه جدیده!
با اینکه برام آدم باارزشیه و به سهم خودش خیلی زحمت کشیده، بهش گفتم "نه" و خودم رو خلاص کردم. بعدش واقعا رها شدم، "نه" لازم بود. چند روزی ازش خبری نشد، فکر کردم قهر کرده، امروز صبح ای میل زده بود، خوشحال شدم، قهر نکرده!

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶

گاهی اوقات با یک نفر که صحبت می کنی، انگار تو سرت یه جرقه می زنه : آهان اشکال کارم اینه...!
صحبت با این دوست جدید رو دوست دارم، باعث می شه بهتر خودم رو ببینم.
Valentine's day!
پنجشنبه من تو بیمارستان گذشت. یکی از عزیزان عمل جراحی داشت و منم تو بخش راه نداده بودند، پایین تو سالن بیمارستان نشسته بودم و با موبایل از بابا که تو بخش رفته بود خبر می گرفتم. چند ساعت تنهایی تو سالن بیمارستان به نگرانی و تماشای مردم گذشت. خودم می دونستم که بیخودی انقدر مضطرب و نگرانم ولی کاریش هم نمی شد کرد. تا بعدازظهر که عزیز ما عملش تموم بشه و به هوش بیاد، سخت گذشت.
خوشبختانه همه چیز به خیر گذشت.
بالاخره بعد از مدتها تونستم بدون فیلتر شکن اینجا سر بزنم. خوشحالم، دلم تنگ شده بود!
بالاخره منم فوق لانس شدم. ماه پیش دفاع کردم و تموم شد. جلسه دفاع فوق رو بیشتر از دفاع لیسانس دوست داشتم، از کاری که انجام داده بودم و نتایجش خیلی راضی بودم، ( استادها هم همینطور!) و خلاصه اینکه خوشحالم که تموم شد و خوشحالم که خوب تموم شد. :)

یکشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۶

At night when all the world's asleep
The questions run so deep........
And even when the song is over
Where have I been
Was it just a dream?
And though your door is always open
Where do I begin
May I please come in?

پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

توحش تو شهر ما موضوع عجیبی نیست. وحشی ها همه جا هستند، بدون شاخ و دم!