چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۱

یک خاطره برفی
بچه بودم، چند ساله؟ خاطرم نیست، یک روز برفی بود ومن سرماخورده بودم هرچی سعی کردم مامان را راضی کنم تا اندازه یک آدم برفی درست کردن بذاره از خونه بیرون برم ، فایده نداشت، شب که شد کلی سروصدا کردم و بعدش هم غمگین یه گوشه نشستم ، مطمئن بودم که همه همبازیهام الان تو حیاط خونشون یه آدم برفی خوشگل دارن و من.....! صبح که بیدار شدم هنوز تبدار بودم و مقررات قبلی سر جاش بود ، پرده را زدم کنار یهو دیدم....... آره گوشه باغچه یه آدم برفی خوشگل بود با یه دماغ هویجی! تعجب کردم اون موقع تو خونه ما بچه ای نبود که آدم برفی درست کنه ( بهتره بگم کوچکترین عضو خانواده کوچیکتر از این حرفا بود!!!)، بعدا فهمیدم که بابا صبح قبل از اینکه بره سر کار برام یه آدم برفی درست کرده بود!

0 نظرات: