چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۲

یک لحظه دلتنگی
یک چیز هیجان انگیز کشف کرده بودم، یهو دلم خواست هیجان و ذوق زدگیم را باهاش تقسیم کنم، هیجانم مربوط به یک علاقه مشترک بود، تا خواستم این کار را بکنم سرم خورد به سدی که بینمون ساخته شده بود، سرم را بلند کردم وبه سد نگاهی انداختم ، با خودم گفتم ا یادم نبود تو اینجایی........ برای یک لحظه دلتنگ شدم، ولی فقط یک دلتنگی لحظه ای بود، سرم با موضوع هیجان انگیز کذایی گرم شد و هیجانم را با یک دوست دیگر تقسیم کردم و به بقیه کارهام رسیدم.

0 نظرات: