چهارشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۲

بچه های خیابانی، بچه های آدامس فروش، گل فروش، فال فروش..........در تهران که زیاد رفت و آمد کنی به دیدن این بچه ها عادت می کنی، کم کم به پس زمینه منظره خیابانهای شهر تبدیل می شوند. من هم مثل بقیه تهرانیها هر روز این بچه ها را در نقاط مختلف شهر می بینم. امروز در خیابان شریعتی روبروی پارک کورش دو تا از این بچه ها را دیدم، یکیشون با بقیه بچه هایی که دیده بودم فرق داشت، این یکی خیلی کوچولو بود، بقیه بچه های فروشنده ای که تا به حال کنار خیابان دیده بودم از این یکی بزرگتر بودند، یک دختر کوچولوی تپلی با لپهای آویزون ، چشمهای درشت ، شرقی ، معصوم و کودکانه ، از اون کوچولوهایی که اگر در یک خانواده معمولی باشند بهشون می گن کوچولوی شیرین. همونطور که اون کوچولو در پیاده رو عریض روبروی پارک بالا و پایین می پرید یک سوال جدی و آزاردهنده گوشه ذهنم بالا و پایین می پرید، این کوچولو فردا کجاست؟ نه! سوال من دقیقا این بود این دختر کوچولو فردا کجاست؟ نه اینکه پسر کوچولوهای کنار خیابان در معرض خطر نباشند یا اینکه نباید نگران آنها بود، نه! ولی باید اعتراف کنم چیزی ته ذهنم برای دختر کوچولوها بیشتر نگران است...........

0 نظرات: