شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

شهرکی که توش زندگی می کنيم جای کوچيکيه، اهالی، راننده تاکسيها رو مي شناسند و برعکس. يکی از راننده ها يک آقای پيره که کمي هم گوشهاش سنگينه، گاهي براي اينکه از کوچه ای که می خوای پياده بشی رد نشه بايد تقريبا داد بزنی. امروز که برگشتم خونه سوار تاکسي همين آقای پير بودم، اولين نفر که پياده شد گفت مرسی، وقتي تاکسي دوباره راه افتاد آقاهه از من پرسيد: اوايل انقلاب رو يادته؟ جواب دادم که نه چون من به دنيا نيامده بودم! بعدش گفت اون موقعها کسي مرسی نمی گفت، می گفتند، دستت درد نکنه. دو، سه دقيقه ای گذشت آقاهه دوباره پرسيد: حالا شما که سوادت بالاست اين مرسی از کجا اومده؟ انگليسيه؟ گفتم : نه، فرانسه است. گفت معلوم نيست کي اين مرسی را برای ما آورد! آخرهاش که داشت به کوچه ما نزديک می شد گفت: راستی می گن زن ايرانی رفته کره ماه، هنوز زنهای هيچ جا نرفتند، زن ايرانی رفته!

نتيجه گيری : هرکس هرروز با کوله پشتی از خونه اومد بيرون، لابد سوادش بالاست!

شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵

بعد از ظهر که رسيدم خونه حسابي خسته بودم، قبل از خواب رفتم پنجره اتاق رو باز کردم، باد خنکي مي وزيد، يه نفس عميق کشيدم، هوا بوي پاييز مي داد.

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

زودی برگرد خونه.............

دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵

بعد از يک روز اونجوري يک ورزش اينجوري لازم داشتم، مربيمون خودش حسابي سر حال بود به ما هم منتقل کرد.

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵

يک روز بد....... روزهای بد دير تموم مي شن
دارم غر غر مي کنم، از اين کار متنفرم!
حالم گرفته است، حسابی بی حوصله ام، مهمونها هم نشستن می گن و می خندن، منم مجبورم برای همراهی الکی لبخند بزنم!

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵

پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵

گاهی اوقات حالم بهم می خوره از اين فرهنگ، از مردم بی فرهنگ..............

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

از جند ماه پيش که دماغش را عمل کرده بود، نديده بودمش، يکی دو ساعت اول يه جوري بود، احساس غريبی می کردم، صورتش اونی نبود که از بچگي بهش عادت کرده بودم، باز خوبه صداش تغيير نکرده بود!
يک ميليون امضا برای تغيير قوانين ضد زن

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

نیم وجبی اومده می گه : آرایشگاه خوب سراغ داری؟
من: چطور مگه؟ چی کار داری؟
نیم وجبی: می خوام موهام را چهل گیس درست کنم.
من: جانم؟ چند تا؟!

یادش بخیر ما هم بچه بودیم،اینا هم بچه هستن، چهل گیس!!!
فردا شب عروسی یکی از دوستانه. هنوزم اسم عروسی و ازدواج که میاد حس می کنم مخصوص آدمهای بزرگتر از منه!
همیشه از تدریس می ترسیدم، یکبار دو سال پیش چند جلسه به دختر یکی از آشناها زبان درس دادم، کار ترسناکی نبود ولی خیلی هم خوشم نیومد، یک ماه پیش یکی از دوستان مامان ازش خواسته بود که من به بچه هاش زبان درس بدم، منم قبول کردم. کار با بچه ها سخته، ولی لذت بخش و شیرینه، دو جلسه اول سخت بود ولی بعدش بهتر شد. جلسه اول متوجه شدم معلم قبلیشون باهاشون فارسی صحبت کرده و اصلا انگلیسی متوجه نمی شن، دائم می گفتن فارسی حرف بزن، نصفه های کلاس به این نتیجه رسیده بودن که از جلسه بعد باید با خودشون مترجم بیارن! از اواخر جلسه اول چیزهای اولیه را یاد گرفتن گاهی هم یکیشون که زودتر متوجه می شد برای اون یکی ترجمه می کرد،گاهی سر کلاس خیلی جلو خودم را می گیرم که نزنم زیر خنده!

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

خانومه موقع ورزش برعکس همه می رفت ، کم کم داشت می خورد به من بهش گفتم ببخشید دارید برعکس همه انجام می دید ، یه نگاهی به من انداخت و به کارش ادامه داد، همچنان برعکس!
کی تصمیم میگیره چی درسته و چی غلط؟

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵


terrible business of war!

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵

Rivers belong where they can ramble
Eagles belong where they can fly
I've got to be where my spirit can run free
Gotta find my corner of the sky.

Every man has his daydreams
Every man has his goals
People like the way dreams have of sticking to the soul
Thunderclouds have their lightning
Nightingales have their song
And can't you see I want my life to be something more than long?

So many men seem destined
To settle for something small
But I won't rest until I know I'll have it all
So don't ask where I'm going
Just listen when I've gone
And far away you'll hear me singing softly to the dawn

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

Stop The Bloodshed
اين روزها اخبار را که نگاه مي کنم دلم براي مردم لبنان مي سوزه، هنوز يادمه وقتي بچه بودم، صداي آژير خطر که بلند مي شد چطوري مي پريدم تو بغل بابا...........

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵

خواب
خواب بد ديدم، تو خواب داشتم گريه مي کردم، از خواب پريدم، صورتم خيس بود...........
گاهي نگرانيهاي روزانه تبديل به خواب شبانه ميشوند.
ساعت 7:30 صبح بود، داشتم بر مي گشتم خونه، نزديک خونه يک خيابون فرعي به اصلي هست که معمولا راننده ها براي ورود به خيابون اصليه ترمز نمي کنن. گاهي از اونجا که رد مي شم تند تر مي رم و راننده محترم را مجبور مي کنم که ترمز کنه، ديروز اون راننده محترم از من پر رو تر بود، چند سانتي متري هم دو تايي ترمز گرفتيم، اومدم به طرف بگم اين چه وضع رانندگيه که ديدم راننده محترم استاد راهنماي سابقه، به جاي اعتراض بهش سلام کردم و صبر کردم تا رد بشه!

دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵

دو هفته پيش چند روزي مشهد بوديم، رو در و ديوار دو تا نکته جالب بود که عکس يکيش را اين پايين مي بينيد، اون يکي هم تبليغ براي آموزش مداحي تضميني بود!

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

چند وقت بود بيشتر وقتم پاي کامپيوتر و پشت ميز مي گذشت، حداکثر ماهي يکبار مي رفتم شنا. از اول اين هفته ميرم کلاس ايروبيک، بعد از جلسه دوم حسابي متوجه شدم چقدر عضلاتم خشک بودن!
آقاي هکر بعد از اينکه اين هفته دوباره ميل باکس منو هک کرد، اي ميل هامو خوند و ليست مسنجرم رو تقريبا خالي کرد، ديشب گفت که ديگه منو اذيت نمي کنه و اگر password کسي را خواستم مي تونم بهش بگم!

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

قسمتي از مقاله دکتر سهيلا وحدتي در سايت روزآنلاين:
*ناامني اجتماعي*‌
برخي محيط‌هاي اجتماعي پس از انقلاب 57 براي زنان آزادتر شده است و قُبح حضور زنان در اكثر قريب به اتفاق محيط‌‌هايي كه به‌طور سنتي براي زنان نامتعارف بود، ريخته است. اما هنوز زنان در خيابان‌و محل كار احساس امنيت نمي‌كنند. متلك‌گويي، آزار و سوءاستفاده‌ي جنسي در هر جايي، از خيابان گرفته تا محل كار و حتي مطب دكتر، رخ مي‌دهد. هيچ‌گونه تلاش جدّي براي تأمين امنيت اجتماعي زنان در اماكن عمومي صورت نمي‌گيرد. جداسازي جنسي نه‌تنها كمكي به حل مسأله نكرده است، بلكه به‌گونه‌اي رفتار آزاردهنده‌ي جنسي مردان را توجيه مي‌نمايد؛ بدين مفهوم كه گويا اگر زن و مرد غريبه در كنار هم باشند، مي‌توان انتظار آزار جنسي و متلك‌را داشت و به‌اين‌دليل بهتر است كه زن و مرد غريبه جدا باشند تا چنين اتفاقي نيفتد! اين شيوه‌ي برخورد با مسأله‌ي ناامني اجتماعي زنان در واقع كتمان مسأله و پروبال دادن به آن است. به مردان به‌طور غيرمستقيم اين پيام داده مي‌شود كه رفتار آزارگرانه‌ي شما در مقابل زنان طبيعي است و شما اختياري بر رفتار خود نداريد و تنها راه درمان اين مشكل اجتماعي جداسازي جنسي است! نيز به زنان اين پيامِ غيرمستقيم داده مي‌شود كه شما قربانيان آزار جنسي مردان هستيد و بهتر است كه با جداسازي جنسي از آن‌ها دور بمانيد تا آسيب نبينيد. در كشورهاي غربي، براي اين مسأله يك راه‌حل ساده وجود دارد: هر فردي مسؤول رفتار خويش است، آزار جنسي يك رفتار طبيعي به‌شمار نمي‌رود، بلكه جُرم محسوب مي‌شود و فرد مجرم مورد پيگرد قانون و مجازات قرار مي‌گيرد. تا هنگامي كه مردان در جامعه موظف به رفتار احترام‌آميز و مسؤولانه نسبت به زنان نشوند و آزار جنسي جرم شمرده نشود، وحشت از ناامني اجتماعي در ذهن هر زني وجود دارد.

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

آدميزاد!
چند ماهه از روي سايت mit قسمت open course ware فايلهاي کلاس روانشناسي مقدماتي را download مي کنم و هروقت وقت بود گوش مي کنم. فايلهاي صداي استاد موقع درس دادن سر کلاس هستند. امروز موضوع بحثش رفتارهاي همراه با تعصب و تعصبات گروهي بود. نيم ساعت پيش يکي از دوستان به شوخي sms فرستاد که تيمتون (ايتاليا) امشب حذف مي شه، منم يک جوابي بهش دادم که خودم بعدش تعجب کردم. امسال اوايل جام جهاني موقع امتحانات بود و زياد وقت نداشتم بازيها رو تماشا کنم، بعدش هم کلا زياد طرفدار تيم خاصي نبودم (البته زياد از تيم آلمان هم خوشم نمياد!)ولي وقتي اون sms کذايي رسيد...! خوبه همين امروز در مورد اين رفتارها فکر مي کردم!

یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵

بالاخره امتحانات تموم شد!

شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵

1- مونا و جناب هکر با هم چت کردند، در مورد امتحانات من با هم صحبت کردند!
2-آقاي هکر براي من پيغام گذاشته که با اين هر روز password عوض کردنهات داري رو اعصاب من راه مي ري. تا حالا فکر مي کردم خودم پر رو هستم ، اين يارو ديگه شاهکاره ، فکر کنم دلش مي خواد هر روز password جديد رو خودم براش بفرستم!

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

آدم اينها رو ميبينه هوس مي کنه صورتش رو رنگ کنه!
اگر تازگيها از ميل باکسِ ياهوي من براتون اي ميل اومده ( احيانا چرت و پرت!) باز نکنيد!
طرف ميل باکسِ من رو هک کرده، اي ميل هامو مي خونه، براي اطرافيان هم از طرف من اي ميل مي فرسته، تازه اي ميل هايي رو هم که هنوز من نخوندم باز مي کنه!
راستي اگر کسي با ID من آن لاين و بود و پرت و پلا گفت يا گذاشتتون سر کار من نيستم!
گذشته از شوخي ، آدم احساس نا امني مي کنه ، يه جوريه بفهمي يه نفر به همه اي ميل هاي خصوصي و عمومي و عکسهاي روي ميل باکس و.... دسترسي داشته و يک سري رو هم مطمئن باشي خونده.

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵

بي حوصلگي، اونم خيلي زياد، فکر کنم از سندرومهاي هفته قبل از امتحانات باشه.

یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵

نيمه دوم خيلي مسخره بازي کردند!

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵

چند وقته که عادت هر روز روزنامه خريدن از سرم افتاده، خبرها را معمولا آن لاين مي خونم. امروز مامان روزنامه شرق خريده بود، تو صفحه 15 روزنامه يک خبر توجهم رو جلب کرد:

فرمانده نيروي انتظامي استان تهران خبر داد: 1552 آقا براي خانمها مزاحمت ايجاد کردند. ( طي يک دوره 45 روزه از اول ارديبهشت تا نيمه خرداد 1385)*

نمي دونم دقيقا تعريفشون از مزاحمت خياباني چيه ، مثلا حرفهاي زشت و متلکها هم جزء اين مزاحمتها حساب مي شن يا نه؟ به هر حال خودم به طور متوسط روزي دو الي سه بار از اين چيزها مي شنوم . يا مثلا منتظر تاکسي که ايستادم بستگي به مدت زمان انتظار جلو پام ترمز مي زنن! اين مزاحمتها اونقدر ها هم به وضع ظاهري خانمها مربوط نمي شه وگرنه من که معمولا بدون آرايش و با مانتو و مقنعه و ظاهر دانشجويي هستم نبايد زياد شاهد اين چيزها باشم.

* تو متن خبر نوشته بود که 4 تا خانم رو هم به همين دليل دستگير کرده اند!

قسمتي از يکي از خبرهاي سايت roozonline :

زنان ومردان ايراني مخالف قوانين زن ستيز، روز دوشنبه 22 خرداد درميدان هفت تيرتهران گرد هم خواهند آمد تا خواسته هايي همچون منع چندهمسري، لغو حق طلاق يک طرفه مرد، حق ولايت و حضانت بر فرزند توسط پدر و مادر به طور مشترک، تصويب حقوق برابر در ازدواج (مانند حق بدون قيد و شرط اشتغال و حق تابعيت مستقل زنان متاهل و...)، تغيير سن کيفري دختران به 18 سال، حق شهادت برابر، و لغو قانون قراردادهاي موقت كار و ديگر قوانين تبعيض‎آميز را مطرح کنند.
چهار برنده جايزه صلح نوبل شيرين عبادي (ايران)، جودي ويليامز (آمريكا)، بتي ويليامز (ايرلند)، ونگاري متاعي (كنيا)، ريگوبرتا منچو (گواتمالا) از برگزاري اين حرکت با نوشتن بيانيه اي حمايت کرده اند. در اين بيانيه که درسايت زنستان آمده است مي خوانيم: "ما زنان برنده جايزه صلح نوبل همگام با خواهران ايراني خود به قوانين تبعيض‎آميز ضدزن در ايران معترض بوده و مبارزات آنان را در راه اصلاح اين قوانين تحسين مي‎كنيم و بدين سبب از گردهمايي زنان ايراني كه در 22 خرداد به همين منظور برگزار مي شود حمايت مي نماييم."

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

Up side-down trees swingin' free,
Busses float and buildings dangle:
Now and then it's nice to see,
The world from a different angle.


Shel Silverstain

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

بعد از مدتها امشب دارم Bryan Adams گوش مي دم، آلبومِ spirit، آهنگ nothing I’v ever known. این proposal پروژه ارشد هم دردسر شده، وقتی روی یک موضوعی دو ماه کار می کنی و یهو نظر استاد عوض می شه، 30 تا مقاله در یک موضوع کاملا متفاوت به تو می ده و یک هفته ای انتظار proposal داره اونم وسط این همه درس و امتحان ، اینطوری می شه. از کل چیزهایی که تو این یک هفته رسیدی بخونی 5 خط توضیح گنگ و مبهم در میاد. ناراضی می شینی پای کامپیوتر به جای proposal ، وب لاگ می نو.یسی!

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

دم در يک مغازه روي يه تکه مقوا نوشته بود چادر ملي عربي ! اوني که تابلو را نوشته يا معني ملي را نمي دونسته يا معني عربي رو.
تا بچه ای مداد رنگي 24 رنگ هديه مي گيری ، بزرگ که شدي سايه 24 رنگ!

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

براش خوشحالم تا چند روز ديگه از تنهايي در مياد، يک تنهايي طولاني…….

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵

24!

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

تهران گرم شده، دو سه روزه کولر را روشن کرديم، خونه بوي تابستون گرفته، بوي تابستون و درس باهم در يک اقليم به سختي مي گنجند!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

امروز يک ايميل خوب از استادم گرفتم:
Midterm exam is postponed
خوبه کارکرد ايميل براي استاد ما فقط اين نيست که روز 29 اسفند پروژه برامون بفرسته گاهي هم امتحان را لغو مي کنه!
هميشه دويدن هم خوب نيست، گاهي بايد وايسي نفس عميق بکشي....

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

آدم موقع انجام پروژه سرش رو نمي اندازه پايين از هرچي دلش خواست مشتق بگيره!

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

فردا سر يک ساعت با دو نفر برای خوندن دو درس مختلف قرار گذاشته بودم، خوب شد به موقع متوجه شدم!
فرض کن دلت برای کسي انقدر تنگ بشه که شب خوابشو ببيني بعد فرداش بفهمي برگشته ايران.

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۵

THE FAULT IS NOT IN OUR STARS BUT IN OURSELVES.

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

امروز: خداحافظ هندونه!

جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵

if I only had time
only time
so much to do
if I only had time
if I only had time
dreams to pursue
if I only had time……..!
چند وقته که Matlab و Simulink را بيشتر از اعضاي خانواده مي بينم!

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۵

God blessed me with you ........

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵

همه هندونه ها را دوست داشتم ولي يکيش رو هفته ديگه مي ذارم زمين، ديگه چاره اي ندارم!

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵

فرض کن چند تا هندونه باهم برداشتي همشون رو هم دوست داري ولي دارن ميفتن زمين، بايد از خير يکيش بگذري ...........

جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

امروز يکي از مهمانهاي محترم که مهندس برق-الکترونيک هم هست مي گفت دانشجوهاي مخابرات سالم وارد دانشگاه مي شن ، رواني ميان بيرون چون درسهاشون خيلي سخته!

چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵

هفته پيش خوزستان بوديم، با اينکه بزرگترها نگران بودند خوشبختانه همه جا امن و امان بود!

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

استادم برام پيک شادي فرستاده، کي اين ايميل را اختراع کرد؟! گاهي اوقات تکنولوژي لج آدم را در مياره!

حول حالنا الي احسن الحال
بازهم بهار، بهار را خيلي دوست دارم.
نوروزتون مبارک :)
مي دونستم که کاراش انجام شده و بالاخره مي ره ولي ديشب که زنگ زد خداحافظي کرد و رفت يه جوري بود، دلم براش تنگ مي شه......

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

تعطيلات شروع شد، بالاخره تونستم يه روز تا 9 صبح بخوابم ، ديگه کم کم وضعيت داشت طوري مي شد که تو منوي رستوران يا کافي شاپ دنبال بالش مي گشتم!

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۴

يک روز دلگير داشتم، يک کم زياد!

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

امروز از خاله يک سر رسيد هديه گرفتم توش برام نوشته بود:

روز را خورشيد مي سازد، روزگار را ما.

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

من براي ديدن وب سايت زنان ايران بايد از فيلتر شکن استفاده کنم!
حقوق زنان ، حقوق بشر است.
اين را بايد هرروز يادمون باشه نه فقط روز جهاني زن.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

آقاهه و همکارش داشتند ميزهاي پشت سر من را با دريل سوراخ مي کردند و يه ديواره به ميزها وصل مي کردند، صداي دريلشون به کنار، يکيشون معلوم بود اومده کار ياد بگيره ، اون يکي دائم بهش ميگفت حسن دريل را صاف بگير، حسن دريل را صاف بگير....... بعد از نيم ساعت حتي من هم که اسمم حسن نيست و تا حالا هم دريل دستم نگرفتم فهميده بودم که بايد دريل را صاف گرفت!
تازگيها دير به دير اينجا سر ميزنم، دوباره زندگي فشرده شده، سه روز در هفته دانشگاه، سه روز هم سر کار، هفته هم که همش هفت روزه، کاش به جاي هفته ، هشته داشتيم!
پنجشنبه
فرض کن خوش خوابِ مدرسه موشها پنجشنبه بره سر کار، چه شود! بعد از نهار چشمهام باز نمي شد، داشتم فکر مي کردم چرا بالشم تو کوله پشتيم جا نمي شه؟!!!

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

سه روز اول هفته
- شنبه کمي دير رسيدم دانشگاه، از چهارراه وليعصر تا طبقه چهارم دويدم، به در کلاس که رسيدم نفسم بالا نميومد ديدم يک کاغذ چسبوندن به در کلاس نوشتن کلاسهاي استادمون امروز تشکيل نميشه، دو تا کلاس شنبه من با همون استاد بود! يکشنبه صبح هم که اون يکي استاد تشريف نياورده بود، بعد از ظهر هم معلوم شد که کلاسم تشکيل نميشه. وقتي آدم سه تا درس داشته باشه و دو تا استاد و استاداش هم دوتايي تصميم بگيرن نيان زندگي اينطوري ميشه. به جاي کلاسها مي ري گردش ، هوا هم که نو بهاريه کلي خوش مي گذره!
امروز وقتي تو شرکت برقها يک ساعت ونيم رفت، همه داشتيم به اين نتيجه مي رسيديم که اين هفته يک خبري هست!

- نمايشگاه عکسهاي بم در خانه هنرمندان جالب بود. فکر کنم براي تماشاي عکسها يکي دو روز ديگه هم وقت داريد.

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

نمي شود گفت که آنها اين سرزمين را ساخته اند يا اين سرزمين آنها را....

ارباب حلقه ها، جي. آر.آر تالکين

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۴

مي گن امسال خوزستان امن نيست نمي ريم ، دلم برای نوروز خوزستان تنگ مي شه ، مخصوصا برای عطر شکوفه هاي بهارنارنج........

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۴

درختِ طفلکي


ديروز رفته بودم کوه، يکي از کافه هاي وسط راه برای اينکه مرز خودش و کافه کناری رو مشخص کنه از امکانات طبيعي استفاده کرده بود!

پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۴

باز يک قبل از ظهر و بعد از ظهر کامل اينا به بحث گذشت، اصلا نتيجه گيريهاشون برای قلب و روح من ضرر داره ، متاسفانه تاريخ ثابت کرده خيلي از نتيجه گيريهاي بدبينانه اينا خيلي واقع بينانه است !

عصر عاشورا، امامزاده چيذر، تهران
پ.ن.کارم يک مقدار ناشيانه است براي همين گذاشتمش اينجا!

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

تو فکر مي کني چي مي شه؟
اغلب مدار وقايع جهان بر اين پاشنه مي گردد: دستان کوچک، هنگاميکه چشمان بزرگ متوجه جاي ديگراند، وقايع بزرگ را رقم مي زنند و بايد بزنند.
ارباب حلقه ها، جي.آر.آر تالکين

شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۴

destiny is what you make
I like this:

Maybe we're all different but we're still the same
We all got the blood of Eden running through our veins
I know sometimes it's hard for you to see
You're caught between just who you are and who you want to be
If you feel alone and lost and need a friend
Remember every new beginning is some beginning's end
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
That right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
Welcome to wherever you are
When everybody's in and you're left out
And you feel you're drowning in the shadow of a doubt
Everyone's a miracle in their own way
Just listen to yourself, not what other people say
When it's seems you're lost, alone and feeling down
Remember everybody's different; just take a look around
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
Right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
Be who you want to be
Be who you are
Everyone's a hero
Everyone's a star
When you want to give up and your heart's about to break
Remember that you're perfect;
God makes no mistakes
Welcome to wherever you are
This is your life; you made it this far
Welcome, you got to believe
Right here, right now
You're exactly where you're supposed to be
پنجشنبه بعداز باران هوا عالي بود ، رفتم يک کم پياده روي ، چند تايي هم عکس گرفتم. وقتي هوا دودي نيست و ميشه نفس کشيد تهران را دوست دارم!

پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۴

امروز کلي تو بانک معطل شدم، آخرش به اين نتيجه رسيدم که بهتره حسابم را ببندم پولها رو بذارم تو بالشم ، اينجوري يک صبح پنجشنبه ام تلف نمي شه شبها هم راحت تر مي خوابم!

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

H
O
P
E

اين عکس برگردونها را از يک دختر کوچولو هديه گرفتم ، به نظرش اينا برای دفترهاي من خيلي مناسب بودن! هرچي فکر کردم يادم نيومد آخرين باري که همچين چيزي هديه گرفتم کي بوده ، با يک لبخند ازش تشکر کردم. بچسبونم روي تمرينهايي که به استادها تحويل مي دم؟ يا مثلا روي سي دي پروژه ها؟!!

پ.ن.ما که بچه بوديم عکس برگردونها انقدر تکنولوژي نداشتند.

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۴

فرآيندهاي تصادفي !
will the bug ever get back to his home from the bar?
a drunk bird might forever wander around, never finding it’s nest.

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

some people say happiness takes so very long to find....
يوهوووووووووووو بالاخره زمستون شد... برفففففففففففففففففففففففففف!

شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴

از هويج تا while
همه اعضای خانواده سرشون شلوغ بود، کلی هويج گذاشتن جلو من گفتند پوست اينا را بگير آب هويج بخوريم، منم گفتم باشه، موقع پوست کندن هويجها احساس مي کردم تو يک حلقه while گير کردم، بعد هم با خودم گفتم طفلکي کامپيوتر، مي دوني چند تا حلقهwhile تو عمرم نوشتم؟!
از شوخي گذشته يک حلقه while خوب وسط يک برنامه کلي هم مفيده ولي تو زندگي حلقهwhile گاهي يعني بلاتکليفي که اصلا چيز خوبي نيست.

پ.ن. آب هويجش کلي چسبيد ;)

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴

تو تاکسی نشسته بودم، راننده وسط راه به يک برج نيمه ساخته اشاره کرد و گفت ديروز اينجا يکي از کارگرهاي ساختماني خودش را آتش زد، يکي از همکارهاي ما هم که کپسول آتش نشاني همراهش بود خاموشش کرد ، تمام لباسهاش سوخته بود و ناله مي کرد ما هم بهش گفتيم خوب مي خواستي خودتو بکشي مي رفتي از بالاي برج مي پريدي پايين. به اينجا که رسيد يکي از مسافرها گفت خوب به خودش انسولين تزريق مي کرد اينطوری که راحت تر مي مرد، بعد هم تا آخر راه راننده و مسافر محترم انواع راههاي خودکشي تميز و بدون درد را با هم بررسي کردند!
اول :آدم گاهي حس مي کنه از اين خبرها انقدر تو جامعه زياد شده که با شنيدنش ديگه کسي زياد تعجب نمي کنه.
دوم: گاهي تاکسي سوار شدن هم بدآموزي داره ها !

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

هفته آخر ترمه، دو هفته ديگه جوجه ها رو مي شمرن، بايد يه دستي به سر وروی جوجه ها بکشم سرو وضعشون مرتب بشه ;)

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

داشتم بر مي گشتم خونه، وسط اتوبان برف پاک کن از کار افتاد، يه جوري تا خونه با هاش سر کردم، نزديکيهای خونه فقط يک سايه هايي مي ديدم ، دفعه ديگه مثل آدمهای معقول اولين جاي ممکن مي ايستم يه فکری براش مي کنم!

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

تولدش مبارک!

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴

مشترک گرامي دسترسي به اين سايت امکان پذير نمي باشد
امروزuser name و password ثبت نام را بهمون دادن، تو پاکت نوشته : لطفا پس از بخاطر سپردن نام کاربری و کلمه عبور پاکت را از بين ببريد ، آدم ياد کارآگاه گجت ميفته، باز خوبه ننوشتن بعد از چند ثانيه اين پيام خود بخود نابود مي شود!

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

ورزشکار
فرض کن اول صبح بري شنا بعد بياي خونه بگيری بخوابی ، بعدش هم بری سراغ يخچال و .....!
اولي: با زن تحصيلکرده که اينطوری رفتار نمي کنند ....

دومي ( با لحن عصباني) : به تحصيلات چه ربطي داره؟ حق ندارند با هيچ آدمي اينطوري رفتار کنند، يعني هرکسي درس نخونده مي تونن هر جوري خواستن باهاش رفتار کنند؟!

با دومي خيلی موافق بودم. آدمها همه حق وحقوق دارند ، زن يا مرد، باسواد يا بي سواد.

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

من دوباره قبل از امتحانات کتاب خوندنم گل کرده!

جهان پهناور دور تا دور شما را گرفته ، شما مي توانيد خودتان را داخل حصار کنيد، اما نمي توانيد برای هميشه آن را با حصار از بقيه جاها جدا نگهداريد.

هرچه از طلاست درخشان نيست *
و هرکه سرگردان است گم گشته نيست؛
آن که پير است و نيرومند پژمرده نمي شود،
ريشه های عميق را سرما نمي زند.


ارباب حلقه ها، ياران حلقه، جي .آر.آر تالکين

* شکسپير!
خيلی سرش شلوغ بود، چند تا از بانکهای اطلاعاتي را براش تکميل کردم، يک سري آمار از شهرهای مختلف ايران بود، به تهران که مي رسي عددها يهو بزرگ مي شن، خيلي بزرگ ، بومممممممممممممم !

یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۴

حس خوبي نيست، حس اينکه يک عزيزي هست که تنهاش گذاشتي، سرم شلوغ بود بهانه خوبي نيست، هيچ وقت بهانه خوبي نيست....
اين باد و بارون کجا هستن؟ ما خفه شديم!

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

از ايميلهاي يک لحظه فلسفه :
شما نمي‌توانيد انساني را پايين نگاه داريد بدون اينکه خودتان هم با وي پايين بمانيد.
(بوکر. ت. واشنگتن (1915-1956