دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲

با اشکهای خودم سبک می شم ولی با اشکهای یک دوست.......، دیدن اشکهاش سخت بود، بعضی چشمها انقدر مهربان و عمیقند که دیدن اشکهاشون تلخه، از همونهایی که هیچ چیز نمی تواند تب زیبای عشق را از آنها برباید.
خودش گفت خسته است، آره خستگی را توی هق هقش دیدم، گریه معمولی نبود، فوران خستگی بود......... برگشتن توی ماشین یک چیزی تو گلوم گیر کرده بود وداشت خفه ام می کرد ، شیشه را تا آخر کشیدم پایین می خواستم هوای خنک اول شب به صورتم بخوره، نمی خواستم کسی متوجه بشه که یه چیزی تو گلوم داره خفه ام می کنه، هوای خنک حالم را بهتر کرد، بهانه روز انتخاب واحد هم باعث شد کسی به سکوتم شک نکنه
I know that there’s a reason why I need to be alone
I need to find a silent place that I can call my own.........

0 نظرات: