جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۸۲

یک نامه، تا حالا شده موقع خوندن یک نامه در حالیکه اشک تو چشمهات جمع شده بزنی زیر خنده؟

ميدوني دلم چي ميخواد؟ دلم ميخواد يکبار ديگه باز هم با هم بريم کوه.بشيم همون دوتا دختر خل و چل و الکي خوش قديم.دوباره با هم آواز بخونيم.صدامون بپيچه توي کوه."but if i let you go..." .از سرما يخ بزنم .خودم رو روي نيمکت نمناک به تو بچسبونم و تو بهم لبخند بزني و لبخندت،همون لبخند قديمي باشه.همون که وقتي ميديدمش تمام وجودم پر از شادي ميشد.ديگه جلو جلو نميرم تا توي سراشيبي لغزنده کوه باعث زمين خوردن بقيه بشم .ديگه اونقدر عقب نموني که کسي بخواد از من بگيردت.دلم ميخواد دوباره وسط زمين واليبال قراربگيرم و وقتي سرم رو برميگردونم تو اونجا کنار خط نيم خيز نشسته باشي و صداي حمايت گرمت رو بشنوم.بدونم اگه ببازيم تو گريه نميکني.دلم ميخواد باز توي راه توچال از بالا بدوم و بپرم روي شونه هات و با هم جيغ بکشيم و برسيم اون پايين،جايي که بابات مي ايستاد تا ما بهش برسيم.دلم ميخواد باز هم شيشه بازي کنيم و من باز هم ببازم و تو مجبورم کني بلوزم رو پشت و رو بپوشم.يادت مياد اونشب چقدر خنديديم؟ هرچي دغدغه بود توي صداي خنده هامون محو ميشد،حل ميشد.دلم ميخواد باز زنگ بخوره،معلم تاريخ بياد، تو بياي توي نيمکت ما، کتابهاي زبانمون رو دربياريم و بجاي خوندنشون بنشينيم بزرگان تاريخ رو با مسخره ترين حالت نقاشي کنيم و ته کلاس از خنده ريسه بريم واعصاب نازبانو از دستمون خرد بشه و چندتا بدوبيراه با نمک نثارمون کنه.يادته شبي رو که خونه ژينوس بوديم،دوتايي پيتزاي قارچ و سوسيس سفارش داديم.سحر دربه در دنبال پيتزاي مخلوطش بود وآخرهم پيداش نکرد. بعد وقتي نصف بيشتر پيتزا رو خورديم فهميديم که درواقع ما پيتزاي سحر رو خورده بوديم.يادته چطور سر ميز شام مشکوک ميزديم؟يادته سر امتحان زيست همه رديفها شدند 4.75؟ يادته ميگفتي سرامتحان فارسي اسم حافظ يادت رفته بود؟ صدرالدين يا شمس الدين؟يادته هرکاري کردي که يه معادله رو درست توي مغزم فرو کنم ،نشد؟و تو عصباني نميشدي.هيچ وقت...هميشه لبخند ميزدي.و لبخندت...دلم ميخواد دوباره اون لبخند قشنگ رو روي لبهات ببينم.همونطور ساده و صميمي و ناب!
شيرين ميگفت: "اگه 20 سال از هم جدا بيفتيم و بعد دوباره باز دورهم جمعمون کنم، همين دخترکوچولوهايي هستيم که براي اولين بار همديگر رو ديده بوديم." اي کاش همينطور باشه.اي کاش عوض نشيم.بيا نگذاريم سختيها عوضمون کنه.بيا نگذاريم کينه هاي آدم بزرگها، اين دخترکوچولوهاي توي ذهنمون رو ازمون دور کنه.بيا دست کم ،من و تو ، 20 سال ديگه همون دوتا دختر خل و چل و الکي خوش توي کوه باشيم.

0 نظرات: