پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۱

یه روز خوب داشتم...... درکه ، هوای کوهستان، باد خنک، یه نهار دوستانه و کلی شوخی و خنده و یه خبر عجیب و غریب، خبر عروسی یکی از همکلاسیهای دبیرستان!!!! هنوز باورم نمیشه، مثل یه شوخیه اصلا نمی تونم باور کنم!

هوای کوهستان آدم رو زنده می کنه، شاد و سرحال می شی، آماده برای شروع....

اولهای راه یه آقای پیر جلومون بود وقتی داشتیم از جلوش رد می شدیم بهمون گفت امیدوارم همیشه انقدر شاد باشید و بخندید! تمام مدت داشته به حرفای ما گوش میداده البته احتمالا صدای ما هم بلند بوده!!!

چند روز پیش طبقه دهم ساختمانی بودم که نزدیک پارک لاله است از اون بالا پارک معلوم بود، یه رگه زرد بین درختهایی که هنوز سبز بودند، رد پای پاییز! دو تا از دوستام دارن میرن شهرستان، جاهایی که درس می خونن ، دلم براشون تنگ می شه...... چند سال پیش پاییز هنوز بوی مدرسه می داد و دیدن دوستای خوب و صمیمی مدرسه ولی الان بوی پاییز عوض شده، من تهران می مونم و اونا می رن، دوری.......

یه روز خیلی خوب.........

0 نظرات: