یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۱

سلام!!!!
من بازم شیراز بودم، رفته بودیم کنفرانس شیراز گردی ( همون برق)! روزهای قبل از سفر انقدر سرم شلوغ بود که نرسیدم اینجا سر بزنم، تو سفر خیلی چیزها برای نوشتن به ذهنم می رسید ، اینایی که براتون می نویسم از همونا هستن نمی شه بهشون گفت سفرنامه فقط به بعضیهاشون می شه گفت لحظه نامه!

- اگه در مورد یه مکان یا یه اتفاق احساست با احساس اکثریت تفاوت داشته باشه بین کلی آدم، تو یه جمع بزرگ احساس تنهایی می کنی، مثلا دوستات از دیدن یه جای جدید خوشحال و هیجان زده هستن و تو با دیدن اونجا آرامش داری و تو یه دنیای دیگه هستی یه جایی که با دنیای دوستات فاصله داره. تو شیراز تنها جایی که منم تو دنیای دوستام شریک بودم شاهچراغ بود چون برای من هم تازگی داشت و یه جای جدید بود. وارد حرم که شدیم بالا را نگاه کردم ، آیینه کاریهای زیبا...خیلی قشنگ بود .... بعد پایین را نگاه کردم، آدمایی که اومده بودن شاهچراغ ، این دو صحنه خیلی باهم فرق داشتن..... یه سری خواب بودن، بعضیها دعا می خوندن، یه خانوم پیر یه گوشه نشسته بود وبه یه نقطه خیره شده بود از چشماش معلوم بود که رفته یه جای دور، خیلی دور..... یه بچه کوچولو کنار مادرش نشسته بود و داشت با تعجب ما رو نگاه میکرد ، شاید از دیدن این همه آدم بزرگ خسته تعجب کرده بود، بچه ها خوبند بهشون که لبخند بزنی حتما جوابتو می دن.... دوروبرم را نگاه کردم دیدم بعضیها گریه می کنن.... اونجا پر از چشمای نگران بود همه پر از درد، خستگی شاید ... دوباره بالا را نگاه کردم دیگه اونقدر به نظر زیبا نمیومد ....بعضیها تو حیاط شاهچراغ خوابیده بودند یعنی خونه نداشتند؟ ...... به اتوبوس که برگشتم دیدم تو جمع خودمونم چشمای خسته زیادن......


- دو تا توریست فرانسوی را تو سعدیه دیدیم، بچه ها گفتن بیا باهاشون صحبت کنیم اولش زیاد حوصله نداشتم بعد دیدم خودمم چند تا سوال دارم که دلم می خواد ازشون بپرسم، از ایران خیلی خوششون اومده بود میگفتن مردم مهربون و مودبی دارین، به نظرشون ایران از بقیه کشورهای اسلامی که دیده بودن بهتر بود چون مردمش خواستار تغییر و پیشرفت هستن. دو نکته تو حرفاشون برام جالب بود یکی اینکه صفحه اول روزنامه های ایرانی انگلیسی زبان را با صفحه اول روزنامه های اروپایی مقایسه کرده بودن و دیده بودن ما تو صفحه اول روزنامه هامون خبرهای دنیا رو می نویسیم ( مثلا راجع به فلسطین و اسرائیل) ولی اونا تو صفحه اول روزنامه هاشون راجع به خودشون می نویسن. دوم اینکه تو دفتری که از مسافرت ایرانشون تهیه کرده بودن یه عکس از مهمونی دانشجوهای ایرانی تو فرانسه بود خانومه پرسید اینا این پولها رو از کجا میارن؟!


- برنامه نور و صدای تخت جمشید که شروع شد ، اولش همه جا تاریک بود آسمون را نگاه کردم ... پر از ستاره.... پر از آرامش.... آبی بیکران زیبا.....
شب قبل از روز رستاخیز تاریک و سنگین خواهد بود...
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بدست
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
آخرش هم:
ای ایران خرم بهشت من.....



- همراهی به یه خانوم و آقا با بچشون روی چمنها نشسته بودن، آقاهه داشت نگاه میکرد خانومه بچه را مرتب می کرد مثل اینکه داشت لباسشو عوض می کرد بعد خانومه داشت وسائل رو جمع می کرد آقاهه هنوزم نگاه می کرد وسائل که کاملا جمع شدن آقاهه بلند شد هنوز فقط نگاه می کرد خانومه حالا داشت زیر انداز رو جمع می کرد، همه چیزها که جمع شد سه نفری باهم رفتند..... با هم!


- شب بود اون بالا تمام شهر زیر پام بود، باد خنکی می وزید.... کاش می شد پرواز کرد......

- جدا از تمام امکانات شیراز استفاده کردیم حتی از تانکی که توی باغ عفیف آباد بود و پیانوی فرح که توی موزه بود!

- -بازم تخت جمشید... طبق معمول خالی تر از دفعه قبل..... نه بلدیم آینده مان را بسازیم نه آثار گذشته را حفظ می کنیم...... تو تخت جمشید خیلی جلو خودمو گرفتم که به بچه ها چیزی نگم ولی نشد آخرش هم بهشون گفتم آخه اگه هرکی میاد اینجا رو این نقش این سنگها دست بکشه که دیگه چیزی از اینجا باقی نمیمونه ، بعضیها هم که می رفتن اونور طناب تا مثلا زیر یکی از ستونا عکس بگیرن! تقصیر خودمون نیست اگه بجای اون همه تاریخ تو مدرسه روش رفتار با آثار باستانی رو بهمون یاد داده بودن حالا وضع فرق می کرد، منم که بچه بودم اولین بار که رفته بودم تخت جمشید روی دیوارهای کاه گلی کوتاه راه رفتم ، بزرگترها دور بودنو منو ندیدن !

0 نظرات: