جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۱

گاهی اوقات یه چیزایی می شنوم که باعث می شن خوب و بد را گم کنم، بعد از شنیدنشون دیگه نمی دونم چی بد و چی خوب، اینم یکی از اونا بود:
یکی از کارگرهای یه شرکت ساختمانی فوت میکنه، خانواده اش از شرکت می خوان که طلبهای این کارگر رو ( حقوق و اینجور چیزا) بهشون بده تا بتونن مخارج کفن و دفن را پرداخت کنن، شرکت هم بهشون میگه تا وقتی انحصار وراثت نشده باشه نمی تونه بهشون پول بده مگر اینکه همشون به یه نفر وکالت بدن که از طرف وراث پول اون کارگر رو دریافت کنه و به شرکت هم رسید بده، اونا هم به یکی از دوستای همون کارگر وکالت می دن که از طرفشون پول رو بگیره و به اونا بده، اون طرف هم که خودش مشکلات مالی داشته و همسرش سرطان داشته و به پول احتیاج داشته از اعتماد اونا سوء استفاده می کنه و پول رو می خوره.
این جور موقع ها نمی دونم تعریفهای قشنگ قشنگی مثل انسانیت و عدالت به چه درد می خورن و اصلا کاربردشون چیه و کجاست. گاهی اوقات فکر می کنم این تعریفها فقط تو کتاباهستن و به درد همو نجا می خورن، آره گاهی اوقات تو این زمین شلوغ و پر گرد و خاک، بد و خوب گم می شن و دیگه نمیشه گفت چی درسته و چی غلط.

0 نظرات: