پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۱

امروز قرار بود بریم کوه، صبح که رسیدیم دم پارک جمشیدیه خیلی تعجب کردم ، پنجشنبه ها اون ساعت صبح معمولا تو پارک جای سوزن انداختن نبود ولی امروز یه جور دیگه بود خلوت...... البته اول خوشحال شدم معمولا ترجیح می دم پارک جمشیدیه یا کوه خلوت باشه و آرامش داشته باشه ولی امروز یه جور دیگه بود.... پارک پر از بسیجی و کماندو بود! البته به کسی کاری نداشتند و کسی را نمی گرفتند بعدا فهمیدیم اومدن اردو، من هرچی به دوستام گفتم اینا که به ما کاری ندارن یه خورده برم بالا و برگردیم قبول نکردند البته منظره کوه پر از پلیس و بعضی جاها همراه با صدای نوحه با روحیه هیچ کدوممون جور نبود بعد هم بچه ها می گفتن یاد فیلمای پلیسی می افتیم یه جورایی انگار اینا بالا سرمونن ، گفتن اینجوری خوش نمی گذره اینطوری شد که اول برگشتیم کمی تو پارک نشستیم و بعد موقع برگشتن من پیشنهاد دادم تا نیاوران پیاده بریم ( می خواستم کمی اخماشون باز بشه!) اونا هم قبول کردن بعد هم به نیاوران که رسیدیم بهشون گفتم چطوره تا تجریش پیاده بریم، بازم قبول کردن و خلاصه کوهنوردی ما تبدیل به پیاده روی شد! با اینکه خیلی دلم می خواست برم کوه ولی روز خوبی بود و کلی خندیدیم به نیاوران که رسیدیم دیگه همه موضوع را فراموش کرده بودند و تا تجریش گفتیم و خندیدیم، خیلی خوش گذشت.تازه تو خیابون دیدیم همه جا پر از پوسترهای تبلیغاتی این اردواست، فکر کنم همه خبر داشتند جز ما برای همین هم پارک انقدر خلوت بود!

0 نظرات: