پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۱

قبل از مسافرت می خواستم به نوشته یه نفر جواب بدم ولی نرسیدم!
نقاش خیابان چهل و هشتم تو وب لاگش نوشته بود دیگر خدایی نمانده تا سر بر آستانش نهیم....
منم می خواستم بنویسم:
هنوز در آن گوشه کنارها خدایی هست، هنوز در گوشه هایی از وجود هرکداممان خدایی مانده، خدایی که با تعصبات پنهانش کردند، خدایی که در زمان کودکی آنچنان چهره ای از او برایمان ساختند که فرار را بر قرار ترجیح دادیم، اما او هست و هنوز می توانیم سر بر آستانش نهیم تا تسکینی باشد بی کران خستگیهایمان را.....

0 نظرات: