شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۱

برای یار دبیرستانی:
خسته ای نه؟ می دونم که از این فرهنگ غلط و از این همه رسم و رسوم پر از خرافات و اشتباه خسته شدی، منم از دیدن این چیزا خسته شدم منم مثل تو تعجب میکنم وقتی میبینم حتی آدمای تحصیلکرده این مملکت تو همه اشتباه غرق شدن، تعجب می کنم وقتی میبینم حتی مادر پدرهای خودمون هم تو این فرهنگ غرق شدن. میدونی نگرانم ، نگران تو، خودم ، جامعه حلال قویه خیلی قوی ولی آیا ما انقدر قوی هستیم که توش حل نشیم؟ تو رو نمیدونم ولی من اصلا از خودم مطمئن نیستم ، آخه بزرگترهای ما هم قوی بودن اونها هم هم سن ما که بودن تغییر می خواستن اونا هم.......... الان تعداد خیلی کمیشون هستن که هنوز حل نشدن بقیه اما............ نمی دونم اصلا نمیدونم ماها می تونیم یا نه فقط امیدوارم یادمون نره که یه موقعی نگران حل شدن بودیم!
درد بزرگیه وقتی میبینی با یه کلمه سه حرفی خیلی از پایه های این آدم بزرگها را می لرزونی، آره با یه چرا بدجوری تکونشون می دی چون هیچ جوابی براش ندارن، تازه گاهی اوقات اگه دیدی که با چرا بعضی از پایه ها میلرزند باید خوشحال هم بشی چون بعضیهاشون انقدر به بی دلیلی عادت کردن که دیگه با هیچی نمیشه تکونشون داد، با هیچی…………. دیگه نمی دونم چی کار میشه کرد چند وقته که هیچی نمیدونم تبدیل شدم به یه علامت سوال بزرگ از هیچ نقطه ای هم خبری نیست فقط گاهی چند تا علامت تعجب این دور و برها میبینم، فقط بیا یه کاری کنیم، بیا طوری زندگی کنیم ، طوری ستونها را بسازیم که فردا با یه چرا همه چی نلرزه و بدتر از اون فرو نریزه………………

0 نظرات: