سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۱

خیلی چیزا هست که می خوام اینجا بنویسم ولی وقت نمیشه سرم خیلی شلوغ شده، زندگی رفته رو دور تند!!!
دیروز سر کلاس زبان یه اتفاق بامزه افتاد ، سر جلسهspeaking دوتا عکس به هرکدوممون دادن تا دو دقیقه راجع بهش صحبت کنیم باید عکسها رو مقایسه می کردیم و کمی هم از خودمون داستان می ساختیم! دوست من یه نگاهی به عکسش انداخت و گفت که هیچی به ذهنش نمیرسه ، یکی از اونا عکس یه بچه کوچولو بود که داشت تو گوش یه آقایی یه چیزی میگفت و اون یکی هم عکس یه خانومی بود که تو باجه تلفن داشت صحبت می کرد و دو نفر هم بیرون باجه ایستاده بودن..... من یه ناهی به عکسها انداختم و به دوستم گفتم کاری نداره که برو بگو یکیشون ارتباط مستقیمه و اون یکی غیر مستقیم ، اون تلفنه به سیم و کابل و شبکه احتیاج داره، تکنولوژی و از این حرفا ولی اون یکی راحت و مستقیمه و خلاصه کلی از این چیزا سر هم کردیم و دوستم هم رفت و همه را گفت بعد استاد کمی چپ چپنگاش کرد و گفت خوب البته این چیزایی که گفتی درسته ایده کلی این عکسها ارتباطات است ولی بیشتر منظورش این بوده که تو ارتباط مستقیم آدما واسه هم وقت میذارن و وقت بقیه رو تلف نمی کنن ولی اون خانومه که تو باجه تلفن ایستاده همه رو معطل کرده و اون دو تا دارن خانومه رو چپ چپ نگاه می کنن!!!!
بعدش دوتایی کلی خندیدیم ، فهمیدم این پنجره ای که رو به دنیا باز کردم دور و برش پر از سیم و کابل شده باید یه فکری براش بکنم و یه نتیجه دیگه اینکه من همون مخابراتی بشم بهتره!!!!!




برای این یه دیواری که باقی مونده یه پنجره ساختم ، اون چیزایی که پشت دیوارن به هوای تازه احتیاج داشتن منم گذاشتم هوا بخورن، هوای تازه و خنک!!!!!

چندروز پیش با یکی از بچه های هم ورودی نشستیم تا تمرینهامونو حل کنیم از اون دخترهایی که زیاد نمیبینیشون و خیلی حضور ندارن ،هم فکری جالبی بود ، جالب و مفید! بعدش کمی با هم صحبت کردیم از این ناراحت بود که چرا آدما از هم دورن و میگفت که با هم ورودیهاش زیاد آشنا نیست از حرفاش فهمیدم که فکر میکنه دیگران نمیتونن درکش کنن و به خاطر همین هم با بقیه فاصله گرفته در واقع تا جایی که متوجه شدم تو شرایطی بود که من پارسال این موقعها داشتم ، من تجربه خودمو براش نگفتم فقط نتایجش رو بهش گفتم ، گفتم که اینطوری از روی ضاهر آدما درباره اونا قضاوت نکنه و از دور نگه که اینا منونمیفهمن ، اگه به اطرافیانمون فرصت بدیم اکثرشون ما رو میفهمن مخصوصا اگه هم سنهای خودمون باشن ، ممکنه ظاهرشون با ما فرق داشته باشه ولی اینطوریا هم نیست که خیلی با ما فاصله داشته باشن. جالب بود میگفت که تاحالا بیشتر اون حرف زده وبقیه فقط گوش کردن ، حالا میخواد یه مدت گوش کنه و بقیه حرف بزنن ولی اکثر آدمایی که دور و برش هستن فقط گوش میکنن و هیچی نمیگن، دقیقا برعکس من بود!!! منتا پارسال فقط گوش کرده بودم اگر هم حرف زده بودم کوتاه و مختصر، بعدش به مدت من حرف زدم و بقیه گوش کردن حالا هم به تعادل رسیدم ولی این دوستم هنوز نرسیده بود، امیدوارم زودتر بتونه همه چیز رو به تعادل برسونه. ترس از فهمیده نشدن دیوار بلندیه خراب کردنش هم خیلی آسون نیست ولی وقتی خرابش کردی هم دنیا رو بهتر میبینی هم خودتو وهم بقیه آدما رو.
هر آدمی یه دنیای جدیده، من کمی از یه دنیای جدید رو کشف کردم اونم به بهانه حل تمرین!!!!



0 نظرات: