چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۱

این داستان را اون اولها اینجا گذاشتم ، دلم می خواد دوباره اینجا باشه!



هوس شنا کرده بودم رفتم کنار دریا
عجب عظمتی چه وسعتی چه خوب میشه کمی از این وسعت را احساس کنم!برم بزنم به آب!
-ا ا وایسا کجا میری؟ خطرناکه ها جای عمیق نری ها!!غرق میشی مامان مواظب باش!
-چشم!
-ببین اون طناب را میبینی که اونجا کشیدن تا اونجا بیشتر نری ها تازه اون طناب واسه آدمای حرفه ایه
تو که زیاد هم وارد نیستی مواظب باش!
-باشه!
خلاصه زدم به آب.... چه احساسی.. من داشتم شنا میکردم میپریدم بالا ..پایین... هنوز پام رو زمین بود.
تصمیم گرفتم تا جایی برم که نوک پام رو زمین باشه می خواستم احساس امنیت کنم!
یک کله ملق.....چه آسمونی چه آفتابی عجب روز قشنگی اوخ جون!!!!!!!!!
هنوز پام به زمین میرسید واسه خودم جست و خیز میکردم... شیطنت..شادی... می خواستم دریا را با تمام وجود درک کنم.
ا.. داره عمیق میشه ها!! کم کم پام به زمین نمی رسید ولی گفتم حالا که داره خوش می گذره کمی جلوتر برم که اشکال نداره تازه تا اون طناب هم کلی فاصله است....آخ...... پام زخم شده بود.کف پام خراش برداشته بود ولی هنوز می تونستم از بیکرانی دریا لذت ببرم پس ادامه دادم.
کمی جلوتر یک زخم دیگه برداشتم سرم را کردم زیر آب ببینم چرا پام دوباره زخم شده که کلی ماهی بامزه و رنگ و وارنگ دیدم.....ا ....اینا چقدر قشنگند......دیگه زخمام یادم رفته بود.ماهیها را که دیدم کلی شارز شدم.
بازم ادامه دادم... تا نزدیک طناب یکی دو تا زخم دیگه هم برداشتم ولی انقدر خوش گذشت و خوب بود که همشون را فراموش کردم.از زیر طناب که خواستم رد بشم و کمی برم اون طرف تر طناب گرفت به کمرم و کمرم زخم شد...خیلی می سوخت اول خواستم برگردم بعد گفتم بی خیال هنوز کلی چیز برای کشف کردن هست که به این زخمها می ارزه!
یه ملق دیگه....یه جهش ..... یه موج....یوهو..............!!!!با موجها بالا و پایین می رفتم بعد یه فکری به ذهنم رسید ... نفس بگیرم برم پایین ببینم چه خبره! یه نفس عمیق بعد رفتم زیر آب... زخمام می سوخت یه چیزی هم پام را خراش داد....بدجوری می سوخت ولی.....ا ..اینجا چقدر قشنگه!
دوباره برگشتم بالا رفتم جلوتر یه نفس عمیق....پایین و پایین تر... عمیق و عمیق تر.....آخ دستم!بازم یه زخم دیگه بازم کلی چیز جدید برای کشف کردن!!! .....ااا یک کوسه بودها!!!! برگردم....ولی نه دیگه ساحل را نمی دیدم دور شده بودم رفته بودم تو عمق آبی دریا. خیلی خوب بود ولی کمی ترسیده بودم ...داشت طوفان می شد چند ساعت شنا کرده بودم؟!!! ......آخ زخمام هنوز می سوزن..ولی چه ماهیهای قشنگی بودن ها!!! از ماهیها که بگذریم حالا من وسط این دریای طوفانی چی کار کنم؟ اوم....خوب برم جلوتر ببینم چه خبره!!!!
خلاصه اینطوری شد که من هنوز وسط دریام!!! تصمیم گرفتم تا آب هست شنا کنم تا ماهی قشنگ هست لذت ببرم و تا عمق هست عمیق بشم.

0 نظرات: