جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۱

از همون اول که شروع شد منتظر تموم شدنش بودم، اول ساعتها رو میشمردم بعد روزها رو بعد ماهها و حالا هم یکسال و نیمه که منتظرم تا تموم بشه! تا حالا دوبار صبرم تموم شده و دوباره نمیدونم از کجا صبر پیدا کردم و اینبار بازم دا ره تموم میشه برای سومین بار ولی اینبار هیچ ذخیره ای نیست هیچی! اینبار هیچ انرژی برام نمونده...... از همه بدتر اینکه از دست من کاری برنمیاد ، چندماه اول مشغول ریشه یابی بودم و وقتی ریشه هاشو شناختم و دیدم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم فقط دارم تماشا میکنم و........

دیروز مشغول خوندن یه قسمت از وب لاگ سولوژن بودم قسمت من کیستم؟ جالب بود بعضی از جمله ها برام خیلی آشنا بودن انگار خودم نوشته باشم و این اولین بار نیست که این اتفاق می افته از وقتی که وب لاگ خوانی رو شروع کردم روی خیلی از وب لاگها همچین حس آشنایی با کلمات و جمله ها داشتم و البته این موضوع اصلا ربطی به شناخت یا دیدن نویسنده جمله ها هم نداشته. در واقع خیلی از این جمله ها رو روی وب لاگ کسانی خوندم که تا به حال ندیدمشون ، مثل وب لاگ شهرزاد. ما آدما موجودات جالبی هستیم از خیلی نظر ها شبیه هم هستیم و در عین حال همه از هم دوریم!

0 نظرات: