چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱

از اون اولی که شناختمش متوجه شدم که با آدمهای دور وبر فرق داره، ساکت و بی صداست طوریکه به نظر می رسه همیشه تو فکره، عاشق ریاضیات است و به فلسفه و منطق هم علاقه مند، اولین باری که متوجه شدم با من راحته و از معدود آدمهایی هستم که با هاشون درددل میکنه دو سال پیش بود، قیافه اش تو هم بود ازش پرسیدم چی شده، اولش گفت هیچی کمی خسته است ولی کمی بعد یهو شروع کرد به تعریف کردن و منم فقط گوش کردم ، تا اون وقت ندیده بودم با کسی صحبت کنه . از اون روز بود که متوجه شدم وقتایی که تنها هستیم با یه احوالپرسی کوچک هم کلی حرف برای گفتن داره. من همیشه گوش میکنم، گرچه کاری هم از دستم برنمیاد . قبلا اینجا مطلبی نوشته بودم درباره عکس العملهای مختلف آدما برای جواب دادن به سوال ( مثل اینکه چرا حالشون خوب نیست و..) تو اون مطلب آدما را به سه دسته تقسیم کرده بودم ، این یکی تو هیچ کدوم از این سه دسته نیست، در واقع مثل دسته سوم دیر احساس راحتی میکنه و میتونه باهات حرف بزنه ولی برای اینکه به سوالت جواب بده نباید چند بار ازش بپرسی و تو چشماش نگاه کنی ، یکبار پرسیدن کافیه ولی بعد از سوالت باید به اندازه کافی تحمل سکوت را داشته باشی، تو چشماش هم نباید زیاد نگاه کنی چون احساس راحتی نمیکنه ، فقط باید چند دقیقه ساکت باشی و بهش وقت بدی تا کلماتش را پیدا کنه بعد از اون یه دنیا حرف برای گفتن داره که هیچکس فرصت بیانش را بهش نداده......

0 نظرات: