پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۱

داشتم تو خیا بون راه می رفتم که اومدی جلوم،
- یه آدامس بخر.
من نگات نکردم، یعنی تظاهر کردم که ندیدمت و به راهم ادامه دادم و تو هم دنبالم اومدی.
- ترو خدا یه آدامس بخر.
خواستم دوباره راه بیفتم که دچار تردید شدم.کار درست کدومه؟ تا دو دقیقه پیش که ندیده بودمت نظرم این بود که نباید از بچه های کوچولو که تو خیابونها هستند چیزی خریدچون اینطوری به بزرگترهایی که از این بچه ها سوء استفاده میکنن کمک کردیم ولی حالا که جلوم ایستادی دیگه تردید دارم. زیر چشمی یه نگاهی بهت می اندازم، پا برهنه ای و کفش نداری ،برای یه لحظه دیگه نمی دونم چی خوبه و چی بد، به همه چی شک می کنم دیگه فرق خوب و بد را نمی دونم. چی کار کنم؟؟؟ بهت پول بدم و یه آدامس بهم بدی و یک تبسم بچه گانه مهمونم کنی یا رو برگردونم و برم؟؟؟ انتخاب آسانی نیست، یه لحظه فکر می کنم ....... هرچی بیشتر ازت بخرم بیشتر اینجا گوشه خیابون می مونی، نه من نمی خوام تو اینجا بمونی ، می خوام تو دنیای خودت سر جای خودت باشی ، جای تو اینجا نیست ، باورکن اگر بدونم پولی که بهت می دن خرج خودت میشه حداقل کفش میشه و میره پات (یا حتی یه دمپایی) که دیگه تو گرما پا برهنه رو زمین راه نری،اونوقت همه اون آدامسها را ازت میخریدم ولی نه خریدن من کمکی به تو نمی کنه پس من راهم را کج میکنم و میرم تو هم فکر می کنی : (( یه آدم بزرگ خسیس دیگه ، حتی نگاهم نکرد !!!! ))
آره تو اینجوری فکر می کنی یا حداقل برداشت من اینه ، دیگه نمی دونی که از وقتی دیدمت یه فندق تو گلوم گیر کرد و تا خونه صورتت جلو چشمم بود!



0 نظرات: