شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۱

سه شنبه یه تجربه خیلی بد داشتم که باعث شد حسابی شوکه بشم. از اون روز تا حالا خیلی سعی کردم بنویسم ، ولی حتی جرات نوشتن هم نداشتم. گاهی اوقات بیان یه اتفاق دردناک خیلی سخته. وقتی جرات نوشتن پیدا کردم و مطمئن شدم که میتونم نوشتنشو تحمل کنم نشستم پشت مانیتور و تایپ کردم.البته یه دلیل جرات پیدا کردن من هم این بود که ماجرایی که می خوام بنویسم بخیر گذشت و تنها نتیجه اش هم کنسل شدن مسافرت ما بود.
صبح زود بود که رفتم پیش مامان خوابیدم، تازه چشمام داشت سنگین میشد که دستم و گرفت و گفت نفسش داره میره.سریع بلند شدم و یه قرص زیر زبونی بهش دادم ، بلند بلند و نامنظم تنفس میکرد، حالش اصلا خوب نبود،
زنگ زدم به اورژانس و منتظر موندم تا بیان.باورتون میشه اورژانس 45 دقیقه بعد اومد؟!!!!!! داشتم از ترس
می مردم، تو اون 45 دقیقه فقط حواسم به نفس هاش بود، گاهی هم از پنجره نگاه میکردم ببینم کی میان.خیلی
بد بود، جدا عصبانی بودم، بعد از اینکه اومدن و بهش سرم وصل کردن بهشون گفتم هم ما هم شما شانس آوردین که مریض ما اونقدرها هم بدحال نبود، اگر یه جایی مریض قلبی بد حال داشته باشن و شما 45 دقیقه بعد برسید که فاجعه است!!! بعد معلوم شد که از پایگاه هفت تیر اومدن چون یکی از پایگا ههای نزدیک خونه ما در ماموریت
بوده ولی جالب ( تاسف آور) اینه که نزدیک خونه ما دو تا پایگاه دیگه هم دارن.فکر کنم هرکسی را می خوان تو اورژانس استخدام کنن باید جغرافیای تهران را بهش یاد بدن تا اینطوری با جون مردم بازی نکنه.واقعا خجالت آوره!!!!!!!!
راستی امیدوارم هیچ وقت به این شماره احتیاج نداشته باشید ولی بهر حال چون خودم هم سه شنبه فهمیدم براتون مینویسمش.
شماره اورژانس تهران: 115

0 نظرات: