چهارشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۱


لندکروزهای مشکی جوونا رو میگیرند .... خیابونا پر از آدمای معتاد و گداست......حالا هم که به سلامتی می خوان خانه عفاف تاسیس کنن......آزمایشگاه های دانشگاه هیچی ندارن...... همه بچه درس خونها هم می خوان برن......... بابا می گه اینجا دیگه جای موندن نیست........ دوستام اینروزا اکثرا غمگین هستن..... من دلتنگم، من اینجا رو خیلی دوست دارم....... روزنامه ها پر از حماقت هستن، پر از خبرهای تهوع آور..... یکی از آشناها می گفت داریم رو انبار باروت زندگی می کنیم!....... من هنوز دلتنگم.....

0 نظرات: