پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۱

من یه نقطه ریز تو یه شهر شلوغم، تو شهرم پر از جاهای دیدنیه، پر از جا های سبزه،
پر از زیبای و آرامشه ، پر از رنگهای قشنگه ولی حیف تو همین شهر شلوغ پر از کثیفی و
سیاهیه ، دلم نمی خواست باور کنم که شهرم پر از درد، آره پر از نقطه های ریز پر درد،
باورم نمی شد شهرم، شهر شلوغم همونقدر که پر از شادیه، پر از غم هم هست، آره پر از اشکه.
حتی اگر اشکها را مروارید ببینیم بازم پر از ضجه هایه که نمی شه جز درد چیز دیگه ای دیدشون ، تو
سبزی هاش پر از نقطه سیاهه و سکوتش پر از فریاد.
آسمون این شهر شلوغ پر از ابرهای تپل و خوشگله ولی آسمون دل مردمش شبها بی ستاره است ، ستاره هاشونو به آسمون این شهر شلوغ سپردند و دلهاشون خالی شده ،تاریک شده......
حیف کاش فقط سبزی هاشو دیده بودم کاش ........... کاش فقط ستاره های آسمون زیبایش را دیده بودم ، کاش فقط خنده های شلوغیهای این شهر شلوغ را می دیدم ، کاش هیچ وقت اشک شلوغی های شهرم را ندیده بودم.
شلوغی های شهرم پر از انرژیه ، انرژی که داره تلف می شه، آره انرژی که می تونه کوهها را جا بجا کنه داره تلف میشه!
تو چشم شلوغیهای شهرم پر از نا امیدی و ترسه ، نا امیدی از امروز و ترس از ناامیدی فردا.
شلوغیهای شهرم پر از جوانیه، جوانی با غل و زنجیر، جوانی با دل پیر!
وقتی تو شلوغیهای شهرم ، تو اون همه چشم نگران ، یه چشم مشتاق و امیدوار میبینم از خوشحالی دلم می خواد
پرواز کنم ولی خاطره اون همه چشم نگران رو زمین نگهم میداره!
شلوغیهای این شهر شلوغ منو به فکر فردا می اندازه و می ترسم، میترسم تو شلوغیهاش گم بشم، می ترسم تو شلوغیهاش فراموش بشم و فراموش کنم . نکنه یادم بره که امید و شوق یعنی چی؟!
می ترسم طعم شیرین خندیدن از ته دل ، امید و شوق پرواز را فراموش کنم...................
ولی نه همیشه وقتی تو خیابان یا اتوبوس تو این همه شلوغی خنده یک بچه را می بینم ، امید و شوق ته دلم بیدار میشه ، فکر میکنم شاید، شاید فردا بشه کاری کرد ، شاید فردا روز بهتری باشه ، شاید فردا مفیدتر باشه ، شاید
فردا............................ آخه هرچی باشه فردا یه روز دیگه است!

0 نظرات: